دست بیندازید توی جیبتان.
سوت بزنید و خیابانها را فتح کنید و بسپارید خودتان را به خیالِ خوشِ آسودگی...
شاید زندگی آن نغمهی جادویی که برایتان حبس کرده است در گلو را،
همین زودی،
پشت این مکثِ کشدارِ بدِ حادثهها،
رها کند توی سرنوشتتان!
"دوست خوب"
غمها را از بین نمی برد،
اما کمک میکند با وجود...
در موسیقی سنتی یک گوشهای هست بهنام سَلمَک.
یک جایی بین پردهی چهارم و پنجم دستگاه شور.
وقتی میخواهی از "شور" بیفتی تویِ "دشتی".
آنجا؛ درست همان لحظه، یک مکث میکنی؛ یک توقف چند ثانیهای بین دو پرده.
یک لحظه آواز را به جای آنکه رها کنی توی هوا، نگه میداری توی گلو... میپیچانی،
مکث میکنی،...