:Dاین خاطرم مربوط به یکی از روزایی میشه که با دوستم تصمیم گرفتیم از خوابگاه تا دانشگاه پیاده بریم
تو راه کلی واسه خودمون خندیدیم و خوش بودیم یکمم کشتی گرفتیم(مسیر خلوت بود می شد کشتی گرفت:cool:)
تو مسیر یه ماشین خومشل پارک شده بود و شیشه هاش رفلکسی بود من دوستمم جلوش وایسادیم و شروع کردیم به...