انجا که سنگ ها تمام می شوند انجا که جاده به تبسم کبود مسافرش ختم می شود
انجا که تو چشمانت را می بندی و بی خیال تنهاییم را سوت میزنی زاد و بوم من اغاز میشود
نگاه کن پشت همین پنجره که باران خواب شبانه اش را می شکند دخترکی هست که هنوز هم نامت را زمزمه میکند:gol::gol::gol: