نتایح جستجو

ولادت حضرت معصومه...وروز دختر شما هم مبارک

تو هم که مثه من بی خوابی زده به کلت...برو شیرینی بخور تو یخچاله

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست مرا در اوج می خواهی؟ تماشا کن ، تماشا کن دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها فقط اسمی به...

از این لحظه های رهگذر چیزی جز تیک تاک ساعت را به یاد ندارم وغرق گشته ام در آخرین نگاه تو مانده در بهت ثانیه ها در خلا فرو رفته اند تیک تاک.........تیک تاک..........تیک تاک.......... صدایش درونم را شکست نگاهش نگاهم را نمیدانی... چه سخت بود تلاقی نگاهم با نگاهش نگاهم سقوط کرد٬خرد شد تیک...

سلام به ارغوان عزیزم...شرمنده شدم اومدی نبودم...بازم بیای ها

سلام چطوری؟هر کاری می کنم این درسارو بپیچونم بیام نمیشه...شما خودتون صابخونه ای...درضمن ابیته...تو خودت قرمز باش چیه با کمبود طرفدار مواجهین می خوای طر فدار جذب کنی بابا ما پاتوقو زدیم پیشاپیشم اعلام کردیم جشن افتتاحیه گرفتیم...ولی بچه ها زیاد استقبال کردند...البته قابل درکه بچه ها ی برقی...

به به اواتار ...خیلی شبیه خودته...توپ راه گم کردی دادش از این طرفا...میای تو سیگارو غلاف کن

:w43: داداش مگه ادعای دروغی دارم همین منطق مهندسیم حکم میکنه که واقع بین باشم واز طرفداریه کورکورانه پرهیز کنم...شما هم بهتر مثل ما رفتار تون حرفه ای باشه واین افتادگی رو بذارین کنار مثلا لیگ حرفه ای،بازیتونو بکنین استقلال رقیب درست وحسابی می خواد:w43: به به ...رفیق دیرینه...اون زمانی که میگی...

وای ی ی ی مردیم از گردن کلفتی...ما بالا ییم دیگه کل کردن نداره که...چی میگن اخه،واقعا نمی دونم...اصلا فکر کل با ما یه ریسک ابلهانست:yellowcard::biggrin:

من در این سن جوانی ز جهان سیر شدم صورتم گر چه جوان است ز دل پیر شده ام پیری ان نیست که بر سر بزند موی سپید هر جوانی که ز دل عشق ندارد پیر است

راز مدادسفید ...ماجرای ماست... همه مداد رنگی ها مشغول بودند... به جز مداد سفید... هیچ کسی به او کارینمی داد... همه می گفتند:تو به هیچ دردی نمی خوری... یک شب که مداد رنگی ها... توی سیاهی کاغذ گم شده بودند... مداد سفید تا صبح کار کرد... ماه کشید...مهتاب کشید...وانقدر ستاره کشید که کوچک وکوچکتر...

کتیبه فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی زن و مرد و جوان و پیر همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای و با زنجیر اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود تا زنجیر ندانستیم ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان و یا...

خوراکیا مال شماست شما نخوری کی بخوره...ولی بچه ها فقط به خوراکی خوردن نگذره ها یه بحث درست و حسابی را بندازیند

شما هم خوش اومدی

شب تو هم به خیرچه گل قشنگی مثه خودت

[IMG]چطور شده،بهتر اینجوری همش به تو می رسه...نوش جونت

شما هم خوش اومدی,صفای قدمتون

خوا هش می کنم