این بار هم نشد كه ببرم كمند را
و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را
این بار هم نشد كه به آتش در افكنم
با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را
این بار هم نشد كه كنم خاك راه عشق
در مفدم تو ،منطق اندیشمند را
این بار هم نشد كه ز كنج دهان تو
یغما كنم به بوسه ای آن نوشخند را
تا كی زنم دوباره...
این بار هم نشد كه ببرم كمند را
و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را
این بار هم نشد كه به آتش در افكنم
با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را
این بار هم نشد كه كنم خاك راه عشق
در مفدم تو ،منطق اندیشمند را
این بار هم نشد كه ز كنج دهان تو
یغما كنم به بوسه ای آن نوشخند را
تا كی زنم دوباره...
این بار هم نشد كه ببرم كمند را
و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را
این بار هم نشد كه به آتش در افكنم
با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را
این بار هم نشد كه كنم خاك راه عشق
در مفدم تو ،منطق اندیشمند را
این بار هم نشد كه ز كنج دهان تو
یغما كنم به بوسه ای آن نوشخند را
تا كی زنم دوباره...
این بار هم نشد كه ببرم كمند را
و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را
این بار هم نشد كه به آتش در افكنم
با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را
این بار هم نشد كه كنم خاك راه عشق
در مفدم تو ،منطق اندیشمند را
این بار هم نشد كه ز كنج دهان تو
یغما كنم به بوسه ای آن نوشخند را
تا كی زنم دوباره...
این بار هم نشد كه ببرم كمند را
و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را
این بار هم نشد كه به آتش در افكنم
با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را
این بار هم نشد كه كنم خاك راه عشق
در مفدم تو ،منطق اندیشمند را
این بار هم نشد كه ز كنج دهان تو
یغما كنم به بوسه ای آن نوشخند را
تا كی زنم دوباره...
سلام خوبي؟ مياين ميرين اصلانم نميگيد بابا يه روزي يه سايرسي هم وجود داشت اصلا حالي ازش بپرسيم بينم زندس مرده خوب باشه ما كه بخيل نيستيم :(هر جور كه راحتين من خودم از همون اول ميدونستم هيچكككككككككككككي منو دوس نداله هيشكييييييييييييييييي:D
گر چشم بامداد به خورشید روشن است
ما را دل از خیال تو جاوید روشن است
آوارگی است طالع ما روشنان عشق
وین مدعا ز گردش خورشید روشن است
در این شبی که روزنه ها تیرگی گرفت
ما را هنوز دیده امّید روشن است
در قلب من دریچه به خورشیدها تویی
وقتی که شب ز روزنِ ناهید روشن است
فرجام هر چراغی و شمعی ست...
درراه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم وباید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد ! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را...
درراه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم وباید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد ! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را...
نهنگی بچه خودرا چه خوب گفت
به دین ما حرام آمد کرانه
به دریا زن وبا مجش در آمیز
همه دریاست ما را آشیانه
تودر دریا نه ای او در بر توست
به طوفان در فتادن جوهر توست
چو یک دم از طلا تم باز ایستی
همان دریای تو غارت گر توست
نهنگی بچه خودرا چه خوب گفت
به دین ما حرام آمد کرانه
به دریا زن وبا مجش در آمیز
همه دریاست ما را آشیانه
تودر دریا نه ای او در بر توست
به طوفان در فتادن جوهر توست
چو یک دم از طلا تم باز ایستی
همان دریای تو غارت گر توست