حکایت رفاقت من با تو حکایت قهو ه ایست که امروز به یاد تو تلخ نوشیدم
و با هر جرعه بسیار اندیشیدم
ایا این طعم را دوست دارم یا نه؟
انقدر در تردید دوست داشتن و نداشتن بودم که انتظار تمام شدنش را نداشتم!
تمام که شد فهمیدم
باز هم قهوه میخواهم
حتی تلخ تلخ!
ديروز از هرچه بود گذشتيم
امروز از هرچه بوديم!
انجا پشت خاكريز بوديم
و اينجا در پناه ميز!
ديروز دنبال گمنامي بوديم
و امروز
مواظبيم ناممان گم نشود!
جبهه بوي ايمان ميداد
و اينجا ايمانمان بو ميدهد!
پلک فرو بستی و دوباره شمردی
فرصت پنهان شدن نبود تو بردی
من که به پیروزی تو غبطه نخوردم!
چون که شکستم چرا دریغ نخوردی؟
دست تو را با سکوت و بغض گرفتم
دست مرا با غرور و خنده فشردی!
خاطره ها رفته اند!خاطره ی من
پس تو چرا مثل خاطرات نمردی؟؟؟
شطرنج چشم مست تو و ماتتان شدم
من با اجازه عاشق چشمانتان شدم!
دیدی چه زود قصه فرهاد کوه کن
تکرار شد و یک شبه رسوایتان شدم؟
دنبال یک حقیقت شیرین دویدم و
مجنون ناز و عشوه ی لیلایتان شدم
اما شما همیشه به من اخم می کنید
چون مشتری خنده زیبایتان شدم؟!
با یک بغل گلایه و "دستم به دامنت"
من عاشقم هنوز و ان قلب اهنت
گاهی به خوابهای من انگار سر زدید
یک لنگه کفش مانده به جا از دویدنت...
خانم شما که عاشق و دیوانه نیستید
من عاشق نگاهم و از دور دیدنت
دیوانگی کشیده مرا پای انتظار
این چشم عقل ندارد به خدا چشم دیدنت
اشکم برای از تو نوشتن بهانه شد...
چه قدر کم توقع شده ام!!
نه اغوشت را میخواهم
نه یک بوسه!
نه حتی دیگر بودنت را!
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست...!
مرا به ارامش میرساند حتی...
اصطکاک سایه هایمان!
سلام
اگه قرار بود جای یکی از شخصیتهای یه کتاب بودین اون کی بود؟
اگه میشه اسم کتاب و اسم شخصیت رو بگین و اگه دوست دارین بگین چرا؟
ممنون
من خودم دوست داشتم به جای شخصیت پچورین در رمان قهرمان دوران اثر لرمانتوف بودم.
اول اینکه مغرور بوده و اینکه خیلی جلوتر از عصر خودش بوده و همیشه مشکلات و...