به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است
چشم میبندم تا مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره میروم
... سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا میپرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز...