یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی اویخت تا اورا بخنداند
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی ناگه ولی ناگه ز ابر تیره برقی جست و روی ماه تابان را بپوشانید
بعضی وقتا هست که آدم جایی میره نزدیکه اونی که دوستش داره اما اون خبر نداره فقط اون آدم با خودش میگه چقدر خوبه تو هوایی نفس میکشم که الان اونم همونجاست حتی اگر ندونه، حتی اگر ...
قصه اينجوری شروع شد !!
که تو بیقراری من تو رسيدی منو دیدی…
مثل خورشيد تو تابيدی
به تن مرده عشقم تو دميدی منو ديدی
قصه اينجوری شروع شد
اون سوار خسته راهی که کشيدی ..
تا دم کوچه احساسو پريدی منو ديدی !!
قصه اينجوری شروع شد…
یادش بخیر
سالهای پیش اینجا چقدر شلوغ بود مثل راهروهای دانشگاه، همه از همه جای ایران بودن چقدر شاد بود اینجا همه میگفتن میخندیدن اما الان بری تو لیست دوستات از اون همه دوست یکی دو دونه بیشتر اینجا نمیان اونم در حد یه نگاه به پروفایل و میرن
کاش ارزش بودن ها رو میدونستیم.
راستی نظر شما چیه خوشحال میشم نظرتون رو بدونم.
یه وقتایی هست آدم شرمنده خودش میشه اون موقه هاست که میبینه هر چی تلاش کرده که با اونی که دوستش داره همه جوره راه بیاد اما اون اصلا توجهی بهش نکرده و اون مونده و حسرت اون زمونها و یه دل شکسته و یکی که اصلا حواسش به اینها نبوده . . . این بده
(ارنست شومی)
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شدو بارید
پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد
کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم
که هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگیای من تو با این جاده هم دستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر میکنم هستی
بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن که برخیزم
و شورانگیز و شوق آلود به دامان شقایق ها بیاویزم
بدزدم تیشه ی فرهاد عاشق را و بی پروا چنان رعدی
بنای سنگی غم را فرو ریزم
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی
خشن تر
عصبی تر
کلافه تر
و تلختر
با اطراف هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری
دقیقاسرهمان کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی
و این انصاف نیست . . .
شما می دونید بی کسی چیه ؟
بی کسی اون نیست که کسی دور و برت نباشه بی کسی اونه که همه دورتن اما تو کسی پیدا نمیکنی بهش اعتماد کنی که محرم حرفات و درد دلهات باشه و این بده ...
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درددهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند