یه وقتایی هست آدم شرمنده خودش میشه اون موقه هاست که میبینه هر چی تلاش کرده که با اونی که دوستش داره همه جوره راه بیاد اما اون اصلا توجهی بهش نکرده و اون مونده و حسرت اون زمونها و یه دل شکسته و یکی که اصلا حواسش به اینها نبوده . . . این بده
(ارنست شومی)
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شدو بارید
پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد
کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم
که هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگیای من تو با این جاده هم دستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر میکنم هستی
بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن که برخیزم
و شورانگیز و شوق آلود به دامان شقایق ها بیاویزم
بدزدم تیشه ی فرهاد عاشق را و بی پروا چنان رعدی
بنای سنگی غم را فرو ریزم
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی
خشن تر
عصبی تر
کلافه تر
و تلختر
با اطراف هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری
دقیقاسرهمان کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی
و این انصاف نیست . . .
شما می دونید بی کسی چیه ؟
بی کسی اون نیست که کسی دور و برت نباشه بی کسی اونه که همه دورتن اما تو کسی پیدا نمیکنی بهش اعتماد کنی که محرم حرفات و درد دلهات باشه و این بده ...