(رها)
پسندها
1,761

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • من که هنوز همینجا ایستاده ام!
    کنار همین پارک بی پروانه
    کنار همین شمشادها، شعرها، شکوفه ها.. تقصیر تو نبود!
    خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطره ها خاموش شود!
    خودم شعرهای شبانه اشک را فراموش نکردم!
    حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند، نه تو چیزى بدهکار دلتنگى این همه ترانه ای...
    یغما
    خوش به حال سیندرلا
    لنگه کفشش را جا گذاشت
    یه لشکر آدم به دنبالش گشتن
    ما دلمان را جا میگذاریم
    هیچکس از ما سراغی نمیگیرد
    انگارکه هیچوقت نبوده ایم!
    این روزها بازیگر خوبی شده ام
    .
    .آرامش رو خوب بازی میکنم
    خنده را به زور روی لبهایم مینشانم
    مواظب اشک هایم هستم
    .
    .باز همان تظاهر همیشگی

    "خوبم"
    بعضی موقع قدر اونایی رو که واقعا دوستمان دارند رو نمی دانیم به کسانی دل می بندیم که دروغ هستند بعد ها به یاد آنهایی می افتیم که واقعا دوستمان دارند که دیگر خیلی دیر است ..
    سلام عزیزم..................:w05:
    تو خوبی دوستم؟
    ممنون که یاد میکنی:gol:
    ببخشن من ده بی بروم
    شه و دیمه و اگر لیره بون قسه ده که ین
    جاری خواحافظ
    دلت رو به دنیای واقعی قُرص کردی،
    ادم بیدار، حقیقت رو دید
    اونی که تنها دلیل اشتی بوده
    تنها کسی که خواستی بوده
    تنها دونه ای که کاشتی بوده



    وقتی اون که میخواستی ،
    نداری دیگه پیشت
    حرف نگفته ات ،

    بُغضِ نهفته ات میشه


    میشی یِ ادم تودار
    با یِ لبخند روکار
    از درون شکسته
    با یِ حسرتی طومار

    عوض میکنی ، با همه رفتارت
    مُصِرّانه پیش میری ، با همون افکارت
    پاش وایستادی ! تو با روح بیمارت
    ولی کسی پای تو وا نیستاد بجز شلوارت

    قصه اونجا با مزه میشه
    که از تو خسته میشه
    تا دلت وابسته میشه
    درهای وا بسته میشه

    اخرش یکی پیدا میشه بهت نخ میده
    حرفاتو گوش میده بهت حق میده
    ببین ! این نخ ها مثلِ نخ دندونِ
    واسه تو همه چی ی شب گرمِ ، فردا یخ بندونِ
    واسه بالارفتن وجود داره یِ راه
    ببین ! خداوند غرور داده به ما
    خلاصه ، اینم اخرین ورژن
    به روم نیار ! توو دلت بهم بگو افرین پسر

    " یاس " با دخل و تصرف
    سلام عزیزم ...
    ممنون دوستم بد نیستم:redface:
    تو چطوری دوستم؟حالت بهتره حال دلتو میگم:redface:
    :cry:

    گفت به امید دیدار
    می گویم لعنت به دیداری که تورا از من جدا کند
    گفت بفهم مرا
    می گویم لعنت به من که جز عشق هیچ نمیفهمم
    ودیگر هیچ نگفت
    من ماندم و هزار حرف ناگفته
    من ماندم و چشمانی مانده در حسرت
    من ماندم و انتظاری به بلندای زندگی، به سختی مرگ
    آدمها
    آدمکهایی شده اندپوشالی باقلبهایی از جنس آهن و سنگ
    آدمها
    چهره زشت و بی روحشان را پشت نقابی از مهر پنهان کرده اند
    آدمها
    دیگر آدم نیستند
    خنجری شده اند تا روحت را
    ناجوانمردنه وبا لبخندی زیبا برلب بدرند
    وتو ندانی
    اعتماد یعنی چه
    ودلت بلرزد با دیدن هر لبخندی
    آدمها
    چقدر بد شده اند
    وقتی کسی رو محرم اسرارت ندونی

    یعنی کسی رو نداشته باشی که بتونی تمام دردی که روسینت داره سنگینی میکنه رو بهش بگی

    وقتی تمام مشکلاتت رو سکوت میکنی و یک لبخند زورکی میشونی رولبت

    این درد

    این تنهایی

    میشه یک بغض سنگین

    که نه شونه ای برای گریه داری

    نه دستی برای نوازش

    نه پشتی برای تکیه

    وهرچی بخوای با لبخند بپوشونیش غم ته نگاهت رسوات میکنه

    دیگه اشکی هم نمیریزی

    کم کم سنگی میشی

    بی اعتماد میشی

    نمیخوای ازتنهاییت بزنی بیرون

    دیگه هیچ نگاهی گرمت نمیکنه

    حرفای عاشقانه بنظرت مسخره میاد
    گفت : جمعه ها آدم خیلی دلش میگیره
    ولی از اون بدتر
    اینه که عصرِ جمعه خونه باشی و بارون بزنه.
    _گفتم : آره؛ اینجوری که آدمو خفه میکنه!
    _گفت : میدونی؟ خیلیا توو جمعه شاعر شدن!
    تو حالا چیزی توو جمعه ها نوشتی؟
    _گفتم : من جمعه ها
    رو شیشه ی بخار گرفته ی پنجره، با انگشت مینویسم :
    "لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد"
    دلتنگی نه حرف حالی اش می شود
    نه نگاه
    نه گفتنِ مدامِ دوستت دارم
    دلتنگی یک سکوت می خواهد
    یک آغوش
    که بویِ عطرِ تو را تنها داشته باشد
    که بدانی دور که شد
    هنوز هم آغشته باشد از بویِ تو
    دلتنگی
    امنیت می خواهد….

    عادل دانتیسم
    دوست داشتنت چمدانی ست
    در دستان بلاتکلیف ترین مسافر که راهی اش می کنند
    بی آنکه بداند کجا، بداند کِی
    نه شماره پروازی، نه بلیط قطاری.
    او می ماند و چمدان
    و تماشای هرروزه مسافرانی که
    با لبخند،
    با اشک
    از هم جدا می شوند،
    به هم می رسند
    و او نه می داند باید گریه کند،
    نه می داند باید بخندد.
    دوست داشتنت چمدانی ست
    که نه می توانم بازش کنم،
    نه می توانم رهایش کنم،
    نه می توانم به مقصدی بروم.
    شاید باید فراموشی بگیرم،
    چمدان را جایی جای بگذارم،
    اولین بلیط را خریداری کنم
    و دور شوم
    و هرکه از من پرسید: چمدان به همراه ندارید؟
    بگویم: به گمانم در ایستگاه جای گذاشتم.
    بگویند: می خواهید خبر بدهید پیدایش کنند؟
    بگویم: اگر برای من باشد، پیدایم می کند.
    دوست داشتنت چمدانی ست
    که با همه فراموشی هم باز به گمانم به پای روزی آمدنش خواهم نشست.
    آدم ساعت شنی نیست که سر و ته‌اش کنی
    و دوباره از اول شروع شود!
    آدم گاهی تمام می‌شود..
    همیشه عاشق آدمای مغرور بودم...
    چون گفتن "دوستت دارم" خیلی واسشون سخته
    ولی وقتی میگن عجیب به دلت میشینه...
    میدونی چرا...؟!!
    چون مطمئنی از سر عادت نگفته...
    چون مطمئنی تیکه کلامش نیس...
    چون مطمئنی واسه گفتنش پا رو همه ی غرورش گذاشته
    چون...
    چون مطمئنی "دوستت دارم" یعنی واقعا "دوستت داره"
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا