کاسه صبر ادمها اندازه دارد
خوشبحال دو گروه
انها که کاسه اشان خیلی بزرگ است
و انها که اصلن کاسه ندارند
ما
بیشتر جور اشتباهات خودمان را می خوریم
بیشتر جور سادگی هایمان
ما بیشتر گول خیالاتمان را می خوریم
و خوشبحال انان که
خیالشان را گول میزنند
نه خیالشان انها را
کاسه صبر ادما
لبریز که بشود
دیگر هیچ امیدی به بازگشتشان نیست
هیچ امیدی
به بازگشتن لبریز شده هایی که رفته
فکر می کنم پایان دنیا زودتر برسد بهتر است
نمی دانم چرا
اما پیایان دنیا را دوست دارم
لااقل
هرچه باشد اینجا و این مرام ها این بازی های رنگ و وارنگ این خیالات این غوغا گری دل و نفس
نیست
بهشت است جهنم است برزخ است
هرچه باشد
این اوضاع نیست
پایان دنیا بهترین جا برای رهایی از این بازی گری های دنیاست
دلم رسیدن به پایان دنیا را می خواهد
انجا
هیچ بازیگری هیچ ذهن مریضی هیچ دل غریبی هیچ تنهایی نیست
کاش دنیایی بود بجز این دنیا
شبیه هممین جا بود اما مثل اینجا نبود
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت
شب
حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی
برای من
ای مهربان !
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم ....
حب اون گناه داره! خودم براتون سالاد سبزیجات درست میکنم با یه دمپخت توپ بخورین حالشو ببرین داداش :دیییی
به شرطی که اون جوجو رو ولش کنین :دی
دی
.
.
مرسییییییی مرسیییییییی عالی بود
هر شب
و
هر لحطه
بر سر
گوهر جان
نبردیست
سخت و سهمگین
بال ها پرواز یار
یا
طناب اسارت
دستانم
دستانم خسته می شوند گاهی
من
من چرا برای این گوهر انتخاب شدم
می ترسم
می ترسم
نتوانم
و در این نبرد
اتشی بیایید
بالهایم را بسوزاند
و گوهر را ببرد
باید تا می توان پرده های اندیشه ام و فکرم را کنار بزنم
انوقت حتما بعداین ترس
شادی هست
کنار گذاشتم
هرچه که دلم به ان چنگ میزد را کنار گذاشتم
قرار نیست
برای دلم
گوهرم را نابود کنم
هرکه هرچه هست باشد
هرکه هرچه ادعا می کند
باشد
عیبی ندارد
من
حواسم تنها به همین گوهر و همین نبرد باشد حیف است
یچیزی اختراع شه که نه سیاسی و نه احساسی و نه اجتماعی باشه
بدون اینکه اسم هیچ غذایی باشه
باعث شه یه جایی یه اشتهایی وا شه
یه دوایی باشه خوابیده بیدار شه پاشه
هرکسی برا خودش کس خاصی باشه
یه قهرمانی باشه
که تنها هدفش تو زندگی اینه که رکوردش خودش جا به جا شه
با این رشته کلید شاید یه درایی وا شه
هزارتا قصه بی اینکه داستانی باشه
یه طرز فکر پُر و بی اعتراضی باشه
جا خبرنگاری چیز خبرسازی باشه
چرا توشب از تاریکی قصه هایی باشه
خوبه تو این قصه یه چراغی باشه
تو زیرزمینش پله هایی واشه
واقعیت تلخه تو قصه عشق و حالی باشه
بدون ایهام و قافیه ی خاصی باشه
همچین چیزی باید خیلی لوس و عادی باشه
شایدم یه درصد یه کار استثنایی شد
میگفتن نمیشه ، نمی شد