یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چه دلچشب است هوای قبرستان
    چه ارامش دلنشینی دارد
    کنار سنگ عزیزی که می نشینی
    دیگر دلت نمی خواهد برخیزی .
    انگار دنیا در قبرستان زیباتر است
    سنگهای صاف
    چهره های به ظاهر ساکن
    اما گویا
    قبرستان گویا ترین مکان دنیاس
    فریادش هر لحظه در شهر می پیچد
    . طنین تفکر را بر ذهن های قفل زده و خواب گرفته می پراکند
    اخ که چقدر گاهی فراوشکارم
    قبل ها پا که در میان سنگ ها می گذاشتم ترسی در جانم می نشست پشتم می لرزید
    به دایی می گفتم
    نوبت ما کیه؟ یعنی ما هم همین جا خاک می کنن؟
    دایی می خندید و می گفت نمی دانم
    این روزها کنار ترس نمی دانم چرا پا به این مکان می گذارم کمی ارام و دلگرم می شوم
    کمی امید کنار ترس می نشیند
    و خیالم راحت می شود
    که دنیا
    اخر همه چیز نیست
    و هنوز در مسیر ابدیت
    باید خانه های زیادی را بپیمایم
    .
    .
    .
    چه حال و هوای دلنشینی دارد قبرستان
    نه این چ حرفیه
    من مشکلی ندارم
    الان میفرستم
    بله قانون جالبیه :دی
    کی موفقتر بوده تا الان :دی
    میخواید البومشو اپلود کنم واستون؟

    الان یعنی من مدام از اصل غافلگیری موسیقیایی استفاده کردم ؟ :دی
    بابا می گفت
    باید هزار بار نه بگویی و نه بشنوی که بله گفتن و بله شنیدن را یاد بگیری
    بابا خوب حرف میزد
    اما بابا که اوی دل ن نبود
    بابا از تردید های ما خبر نداشت
    خودش هم زود گذاشت رفت و
    اخر من ماندم این حجم تردید
    این همه بار دلتنگی
    خب اخر یکجایی باید این پسته سر باز می کرد
    نمی دانم
    نمی دانم چرا اینجا سر باز کرد و من را بیشتر سوزاند
    بابا می گفت تقوا
    من ماندم چه بگوییم
    فقط دلم می خواست بابا یا عمو
    خودشان را جای من می گذاشتن تا ببینم چه می کردند
    حرف بابا درست بود
    تقوا به همه کارها کمک می کند ادم را پاک نگه می ارد بدون خیچ دلتنگی و ناراحتی
    اما چه ظور ؟ نمی دانم
    اینبار سر خاک بابا و عمو بهشان گفتم شما خودتان را بزارید جای من
    چه می کردید؟
    انجا ایستاده بودی
    نزدیکای ان بلندی
    من
    بلند صدایت کردم
    باد شدید بود صدایم را نشنیدی
    لخظه ایی رویت را برگرداندی
    دست تکان دادم
    گفتم اینبار دیگر مرا میبینی
    رویت را برگرداندی
    باد بود که در موهایت غوغا می کرد
    و من
    سرجایم مانده بودم
    اخر این همه مسیر را چگونه می امدم
    کاش بال داشتم
    به سمتت پرواز می کردم
    کاش دنیای دیگری بود
    کاش این همه فاصله مابینمان نبود
    کاش صدایم را میشنیدی
    دست هایم را میدی

    کاش باور می کردی
    که اینجا فقط منتظر تو ایستاده ام

    چقدر بی تفاوت و سخت شده ایی
    نوشته هاتون هی قشنگ تر میشه! :)
    یهویی متنای خوشگل مینویسید :)
    دیگه داره بهتون حسودیم میشه! :)
    این باران
    صیقل میزند
    نقش رخ مهتابی ات را
    برسینه ام
    رعد می اید
    شانه هایم می لرزد
    که نکند نخواهی
    که نکند سینه ام ترک بردارد
    و رخ ات
    از یادم برود
    رعد می اید
    رعد می اید
    باران میزند باران می زند
    و من در دل این امید می ترسم
    که تو نخواهی ام که تو پاکی ام را نپذیری
    آری می ترسم
    .
    .
    .
    در دل این امید می ترسم:cry:
    میگه همیشه خودتو باور داشته باش، حتی وقتی که بقیه باورت ندارن....
    سلام بی معرفت
    اره فعلا دوستیم :دی
    اره مردادیم دوازدهم بود
    وظیفه بود بهتون بگم
    بعدا نگین ک چرا سانی بهم نگفتین یا مهلت ندادین
    اون متنه همون عشق خدایی شد که از اول گفتم که:D
    از دست کدومش صغری یا کبری ماشاالله هر پسر یه ده بیستایی تو استینش داره:biggrin:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا