منم گفتم بدینیش بغل من ،گفت بغل هیچکس نمیره گریه میکنه،اسمشو از مامانش پرسیدم یکم بااهاش حرف زدم،گفتم بیا بغلم اومد!مامانه این شکلی شده بود
یکم باهاش بازی کردمو واسش شعر خوندم
مامانش گفت شما تو مهدکودک کار کنی موفق میشی
چند روز پیش افطار جای بودیم یه خانومی کگه بچه 1 سالو نیم داشت هم بود
ما اصلا همون نمیشناخنیم
پسرش انقده با نمک بود
پسرش که وایساده بود با سختی و مشقت بغل کرده بود داشت افطار میخورد