P
پسندها
8,741

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وای خوشبحالت دلم عروسی خاست
    بچرخونش کمرو خخخخخ
    سلوووووووووووووووم این شکلکه جدید باشگاست
    بیاین همه باهم ازش ایستیفاده کنیم بلکه جهانی بشه[IMG]
    :w42::w42::w42::w42::w42:
    آی لاو ظریف
    یوهو
    دس دس جیغ جیغ قر قر
    تبریک موگویم:w42:
    سلام جناب مهندس
    راستش چون دیگه تعداد تاپیک ها شده بود 4-5 تا و کنترلش مشکل بود و کلا همین سیاسی رو هم بیشتر از قوانین حفظ کردم ! برای همین به اجبار تاپیکتون رو با تاپیک اصلی ترکیب کردیم
    عاشقشمممممممممممممممممم ماهههههههههههههههههه:redface:
    البته به روش نمیارم خیلی:D
    تو دلم کلی قربون صدقش میرم ولی پیش خودش نه:Dروش زیاد میشه:D
    خخخخخخخخ آره بابا شلوغ که هستم:D
    وقتی باشگاه نیستم به جمع خونواده میپیوندم تو خونه زلزله میاد:Dولی در عوض وقتیم نیستم سوووووووووووووووت و کووووووووووووووره:redface:
    طفلی نگف کار من بوده هی میگف کبریت روشن کردم به خدا مامان:redface:
    خودم رفتم به مامانم گفتم تخصیر من بود:redface:
    خوووووووووووب کاری کردی واسه سلامتی خودتم لازم بووووووود.تو به من میگی نوتلا نخور ضرر داره سیگار ضررش ۱۰۰ برابر بوده:smile:
    خواهش الیرم.:D
    اره همینطوره دوتا داداشام همینجوری بودن:D
    داداش کوچیکم که پادگانشم خودش انتخاب کرد:D
    ما میخندیدیم از این همه برش خخخخخخ
    ایشالا که اینطور باشه
    ....ممنونم که جویای حالم هستی
    ایشالا ...
    خب پس برو حالشو ببر.یک روز میری وسایلتو میگیری و :Dبرمیگردی به محل خدمت:D
    ایشالا شهر خودت بیوفتی راحتی دیگه:D
    آره معمار من سخت نمیگیرم حیف یکم دیر شده اما سعی میکنم زود تموم کنم مشکلم فقط زمانشه
    من آموزشی ندارم خخخخ من مثبتم خخخخ کسری دارم خخخخ
    نه استرس نگیر.من خودم که نرفتم:Dولی داداشام که رفتن. اونقدرم سخت نیست.نگران نباش اونم مثل دانشجویی یک دوره پر خاطره میشه.اموزشی. سخت تره.ولی بقیه اش خوب میشه!ایشالاکه به سلامتی بری و بیای:redface:
    کار خوووووووووووووبی کردی آره واقعاااااااااااااااا خیلییییییییییییییییییی سختههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
    من یادمه من بچه بودم هیراد هم سنش کم بود من از بوی کبریت خوشم میومد.:redface:هنوزم خوشم میاد:Dمامانم از زیر دستم جمع میکرد کبریت اینا رو .مامانم که خوابیده بود به هیراد گفتم واسم کبریت روشن کنه بده دستم قبول نکرد کلییییییییییییییییییی اصرار کردم بالاخره راضی شد رفتم تو اتاق هیراد به بسته کبریتو همشو روشن کردم:Dمامانم از خواب بیدار شد دید از اتاق هیراد بوی دود میاد واااااااااااااااااااای اصلا دلم نمیخواد اون روزو یادم بیارم:redface:خیلی بددددددددددددددددد بوووووووووووووووووووووود خیلیییییییییییییییییییییییی
    خوووووووووووووووووب کاری کردی بخاطر مامانت ترک کردی.:)
    مامانا خیلی خوبن خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
    تا دو سه روز پیش به خاطر مریضیم نمیتونستم بخورم بهد از اونم خودم سراغش نرفتم دیگه:redface:ولی سختههههههههههههههههههههه همش وسوسه میشممممممممم:D
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا