خدایا؛
بیا و عاشق شو...
دلتنگ شو...
اما بیا و کاری کن که جرأت نداشته باشی عاشق بودنت را فریاد بزنی...
بیا و کاری کن که نتوانی وقتی کنار عشقت نشسته ای لمسش کنی؛ آخر میدانی؟؟؟ گناه است....
خدایا؛
کنار عشقت قدم بزن اما دستانش را نگیر، میگویند دستانت در آتش خواهد سوخت...
آغوشش را لمس نکن....
نگذار نقش لبهایش روی تنت بنشیند...
چرا که میگویند جهنمی میشوی....
بیا و دلت را به عشقت بسپار...
اما کاری کن که به او نرسی...
کاری کن که قسمتت او نباشد...
با او خاطراتی بساز اما کاری کن که از او فقط خاطراتش نسیبت شود...
کاری کن یادش در دلت حک شود
کاری کن نتوانی فراموشش کنی اما؛
اما بیا و به عشقت نرس...
بیا و حال ما را درک کن....
بیا و ببین بهشت یعنی آغوش عشقت...
ببین چه زیباست بوسیدن لبهای کسی که با تمام وجود دوستش داری...
ببین که چه عالی میشود وقتی از روی عشق، نه هوس،
عشقت را لمس کنی....
خدایا؛
بیا و عاشق شو تا بفهمی وقتی عشقم را لمس میکردم بهشتی بالا تر از او نبود.....
همین...