از پله ها پایین بیا . بچه نباش . این بازی مختصری که راه انداخته ای را دوست ندارم .بفهم . داری از مرز عادت رد می شوی . داری زیر قولت می زنی . داری بر می گردی به روزهای پیش از علاقه .
از پله ها پایین بیا . ما به هم شبیه ایم بدون آنکه بخواهیم. وقتی باور می کنی دوستم نداری بدان یک جای قضیه من دوستت نداشتم . این بازی برای مانیست . من از با بی تو بودن خسته می شوم و تو اما از حرفهایت نه . داری به یک جغرافیای نامفهوم وابسته می شوی . جغرافیای بدون من .
از پله ها پایین بیا . این نردبانی که بر آن ایستاده ای اصلا به ما بودن ختم نمی شود . راستش من بزرگت کردم .
تو بچه تر از آنی که بی من بهانه بگیری.