دوستت دارم اما، نه مثل سابق.
احساس می کنم دیگر دارم عادت می کنم که تورا دوست داشته باشم.
ببخش اما، دست خودم نیست. تقصیر توست که انقدر نیامدی تا، آن شوق و اشتیاق همیشگی ام را از دست دادم.
دارم عادت می کنم به این جای خالی. به اینکه کل تابستانم را بنشینم گوشه ی اتاقم و برای زمستانت رویا ببافم.
خیالت راحت.
کلافم را سرانداختم، دارم برای هردویمان رویاهای قشنگ می بافم. کل تابستانم را سرگرمم.
دوستت دارم اما، ببخش. عادت و عشق کلی با هم تفاوت دارند و من، قول می دهم عادت کنم که عاشقت هم باشم.
من عادت کردم منتظرت باشم. اینکه تو کنارم باشی، همه چیز را بهم میزند پس، از تو می خواهم که زودتر بروی.
من عادت کردم که دوستت داشته باشم و تو، فرسنگها از من دورباشی.
من دست از عادتم برنمی دارم و تو هم قول بده، زودتر از اینجا بروی تا، دوباره همه چیز بشود مثل سابق.
تو دور باشی و من، طبق عادت قدیمیم، دوستت داشته باشم.
اااااااااااااااااااا... تو که هنو نرفتی واقعنی....
ای وای خدا نکنه... ایشالا همیشه زنده باشین همتون....
فعلا که معلوم نیست کجاست.... میتونم پشت سرش غیبت کنم.... حالا کو تا اون بیاد....
چششششششم... بزرگواریتونو میرسونم.... حتما....
اقااااااااااا من همینجوریش دارم حسودی میکنم چه برسه به دیدنش.... اقااااااااااا منم یه خواهر زاده برادرزاده ی کوچولو میخوام....
.
.
واقعنییییییییییی؟؟؟... تو رو خدا؟؟؟؟؟؟....
خداحافظ....
ای بابا من گیج شدم... خودت گفتی من دوتا خواهر دارم فقط .... نکنه هنو نهضت ادامه دارد؟؟؟...
نه دیگه.... من توبه کردم....
اوه اوه اوه دعا کن این خطو نبینه... وقتی رد میشه... وگرنه خونت گردن خودته.... دیگه رابطه ی فامیلیه منم جواب گو نیست...
که اینطور..... نبابا اونایی که ما میدیدیم چندان تحرکیم نداشتن.... فقط ماشالا هیکل داشتن.. همین...
سالارییییییییییییییی.... وای خدا مرگم بده...
.
.
خاله پسر من دیگه کم کم برم...
خیلی خوشحال شدم که اومدی...
مواظب خودت باشششششش...
به خدا میسپرمت...
شبت ارومه ارومه اروم..
نه پسر منظورم اون نبود.حالا اذیت میکنم متوجه میشی منظورمو.
وگرنه تو اگه فرق میکردی که میفهمیدم نامزد کردی.
اخه هیشکی نگفته بود خرزو نامحرمه.اون همیشه اینجا بود که من روسری نمیاشتم.الان کیو ببوسم؟؟؟
واقعا؟؟... تو داداش داری؟؟؟... یا من بد فهمیدم....
ایشالااااااااااااااااااااا...
خدا یکیشو قسمتت کنه....... .... بخدا فقط بخاطر اینکه حالم بد میشد میرفتم....
نه بابا من از روی قصد نمیکردم.... خدانکنههههههههههههههه...
.
.
.
خوشم از پس همدیگه بر میاین....
چرا پسرا اینقد میخورن؟؟.... واقعنا؟؟... توی سلف همیشه سر پرس غذاشون دعوا داشتن.... البته دور از شوما...
ای بابا خاله پسر خودمیییییییییییییی.... یه دونه اییییییییییی.... دستو جیغ و هورااااااااااااااااااااااااااا....
من موندم تو کار تو.... چی چیزی میگی که باز بعدش بگی شوخی کردم هاااااااا...
ما که دیگه با هم این حرفا رو نداریم ... دیگه شوخیه همدیگه رو تشخیص میدیم... نگران نباش...
ولی عکست عالی بود....
به معنای واقعی هادی پیکچریااااااااااااااااااااااااااا.....
ای فرزند نا اهل... برو پیش خاله ... بنده ی خدا یه پسر که بیشتر نداره....
اره الان تو گفتی خواب وحشتناک یاد اون افتادم... وگرنه بهش فک نمیکنم...
نه من خودمو میشناسم وقتایی که ذهنم مشغوله و استرسیم زیاد خواب میبینم....
اره خداروشکر خوب شدم.... مرسییییییییی...
تو خواب راه نمیرفتماااااااااا..... وقتی خواب بد میدیدم همیشه بالشتمو برمیداشتم میرفتم پیش مامانم میخوابیدم... لوس بودم دیگه... ته تغاری بودیم دیگه...
آره دیگه بایستی میگفتی.
بذار منم عروسی کنم اخرش خبرت میکنم.خخخ
آخی بسلامتی.انشاالله خوشیخت شین.صدسال با شادی و سلامتی و دل خوش کنارهمدیگه زندگی کنین.
از طرف ما به خانومتم تبریک بگو بوسش کن.
میره میره میره.... ... منو اذیت نکن... به خاله م میگماااااااااااا.... بیاد گوشتو بپیچونه....
وای نگو... نمیدونم در مورد اونا میخوای حرف بزنی یا نه ..ولی من خودم یه بار خوابشونو دیدم.... خیلی بد بود خیلی... هنوزم وقتی یادش میفتم دوباره حس همون موقع رو پیدا میکنم....
ولی فقط همون یه بار بود خداروشکر.....
تو بچگی کابوس زیاد میدیدم.... یه چیزایی که وقتی از خواب پا میشدم هیچی یادم نمیومد... ولی خوب شدم خداروشکر...
تا پنجم ابتدایی همیشه شبا بالشت به دست بودم....