مادرم پنجره را دوست نداشت ..
با وجودی که بهار
از همین پنجره
می آمد و مهمان دل ما می شد ..
با وجودی که همین پنجره بود
که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را می داد ..
مادرم پنجره را دوست نداشت
مادرم می
ترسید
که لحاف
نیمه شب از روی
خواهر کوچک من پس برود ..
یا که وقتی
باران می بارد،
گوشه قالی ما تر بشود ..
هر زمستان، سرما
روی پیشانی
مادر
خطی ازغم می کاشت
پنجره شیشه نداشت ..
با وجودی که بهار
از همین پنجره
می آمد و مهمان دل ما می شد ..
با وجودی که همین پنجره بود
که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را می داد ..
مادرم پنجره را دوست نداشت
مادرم می
ترسید
که لحاف
نیمه شب از روی
خواهر کوچک من پس برود ..
یا که وقتی
باران می بارد،
گوشه قالی ما تر بشود ..
هر زمستان، سرما
روی پیشانی
مادر
خطی ازغم می کاشت
پنجره شیشه نداشت ..