"ALIREZA & M"
پسندها
2,912

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چرا؟؟؟؟چی شده؟؟
    ممنون از شماهم قبول
    من خوبم
    به من قول بده
    در تمامی سال هایی که باقی مانده
    تا ابـــــــــــــد
    مواظب خودت باشی

    اگر شاه بشی وزیرتم


    کبیر بشی صغیرتم


    پلیس بشی اسیرتم


    دکتر بشی مریضتم


    غنی بشی فقیرتم


    هیچی نباشی بازم رفیقتم

    سلام ببخش که دیر جواب دادم یه سوال منطقی را باید منطقی جواب میدادم. تو صفحه خودم
    به پیش روی من، تا چشم یاری می کند، دریاست
    چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
    در این ساحل که من افتاده ام خاموش
    غمم دریا، دلم تنهاست...
    وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
    خروش موج با من می کند نجوا:
    که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...
    که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...
    مرا آن دل که بر دریا زنم نیست..
    زپا این بند خونین بر کنم نیست..

    توچه گفتی سهراب؟قایقی خواهم ساخت...
    باکدوم عمردراز؟
    نوح اگرکشتی ساخت عمرخودراگذراند،با تبر روز و شبش،بردرختان افتاد سالیان طول کشید،عاقبت اماساخت،پس بگوای سهراب...شعرنوخواهم ساخت بیخیال قایق...
    باکه میگفتی...
    تاشقایق هست زندگی باید کرد؟
    این سخن یعنی چه؟
    باشقایق باشی...زندگی خواهی کرد
    ورنه این شعروسخن
    یک خیال پوچ است پس اگرمیگفتی... تاشقایق هست حسرتی باید خورد،جمله زیباترمیشد
    توببخشم سهراب...
    که اگردرشعرت،نکته ای آوردم،انتقادی کردم بخدا دلگیرم،ازتمام دنیا،ازخیال ورویا بخدا دلگیرم
    زندگی رویانیست
    زندگی پردرداست
    زندگی نامرداست،زندگی نامرداست...

    من می دانم ... دلم تا همیشه در وسط ترین ... نقطه ی زندگی جا مانده است ... جایی بین خواستن و نخواستن ... جایی بین بودن و نبودن ... جایی بین رفتن و نرفتن ... جایی بین ....... این نقطه های خالی ... .. جا مانده ام.....!!

    من نگـــرانـَـم
    نـِـگران این دل دل زدن ها
    نـِـگران این ثانیه ها و این لحظه ها
    نـِـگران این افکار نا مرتب و مغشوش
    آخــَــرَش به کـُـجــا خـواهـَـد رسـیـد ؟؟؟

    براي تو مي نويسم……..
    براي تويي که تنهايي هايم پر از ياد توست…
    براي تويي که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…
    براي تويي که تمام هستي ام در عشق تو غرق شد…
    براي تويي که آرزوهايت آرزويم است……….
    گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده “دست بکشد” و “رها کند”
    و قبول کند که جنگیدن بس است …
    گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید ،
    روزگار خودی نشان بدهد
    و همه چی دست به دست هم دهد
    تا اوضاع رقم بخورد
    و تو ساکت و سرد تنها ورق بخوری . . .
    بعضی وقتا
    بعضی ادما بدون در زدن وارد زندگیت میشن…
    انقدر خوبن که چشم باز میکنی
    می بینی یه فصلی از زندگیت شدن…
    باهات افتابی میشن،بعضی وقتام که دلت گرفته با تو میبارن…
    انقدر بودنشون تو لحظه هات پر رنگه که دوست داری
    همه ی عاشقانه هاتو
    براش بنویسی…
    اینا همون ادمایین که
    هیچ وقت تکرار نمیشن…
    فقط با نبودنشون یه فصل سرد،خیلی سرد از زندگیت
    شروع میشه
    ایـن روزهـا،
    بـا تـو،
    بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،
    حـرف دارم…
    امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،
    دلـم تـنـگ اسـت،
    فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو…
    دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم…
    خـسـتـه ام،
    کـمـی هـم بـیـشـتـر… فـراتـر از تـصـورت…
    سـخـت اسـت بـرایـم تـوصـیـفـش…
    تـا بـه حـال نـمـیـدانـم،
    دیـده ای درمـانـدگـی را یا نه؟
    و حالا شاید من با این نوشته به آرامش دروغین خواهم رسید
    اما بدون تو آرامشی که دیگران آن را به این نام میخوانند
    اما من آن را فلاکتی میخوانم و بس
    اینجا شادی برای من معنا ندارد
    هنوز سردرگمم بین دو راهی تردید
    آیا به امید روزی بنشینم که تو مرا میبینی یا نه
    اینجا فقط تنهایی و غم و انتظار معنا دارد
    تاریک است و بی روح
    که تو را می خواند...!
    سرنوشت
    جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
    سر را به تازیانه او خم نمی کنم!
    افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم
    زاری براین سراچه ماتم نمی کنم.
    با تازیانه های گرانبار جانگداز
    پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!
    جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است
    این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
    بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی
    جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.
    گر من به تنگنای ملال آور حیات
    آسوده یکنفس زده باشم حرام من!
    تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب
    می پوشم از کرشمۀ هستی نگاه را.
    هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک
    تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را !
    ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟
    من راهِ آشیان خود از یاد برده ام.
    یکدم مرا به گوشۀ راحت مرا رها مکن
    با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!
    ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا !
    زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز.
    شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
    روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!
    ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست
    بر من ببخش زندگی جاودانه را !
    منشین که دست مرگ زبندم رها کند.
    محکم بزن به شانه من تازیانه را .
    کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند *** بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند

    قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها *** رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند

    بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را *** شاخه های خشک بی بار دعا را تر کند

    مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت *** سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

    چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها *** شاید این باران که می بارد شما را تر کند


    با سلام...
    گروه هنری نقشینه نقدیم می کند:



    فصلنامه هنری نقشــــینه - ویژه نامه موسیقی | سال دوم - بهار 1393-شماره 3

    با ما همراه باشید....:gol:
    سخن گفتن با خــــــــــداوند مانند صحبت کردن با یک دوست پشت تلفن است؛
    ممکن است او را در طرف دیگر نبینیم، اما می دانیم که دارد گـــــــــــوش می دهد ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا