mani24
پسندها
36,451

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • llı.✿.ıllاشمیم عشقlı.✿.ıllا(مسابقات دوره ای تالار اسلام وقرآن)


    با موضوع :دلنوشته های من با امیرالمومنین

    مهلت ارسال:20 اردیبهشت


    من به امید زمان بیدارم ....

    من به هر لبخند تو ..

    از عشق خاطره دارم....

    من تو را دارم ....

    من هر انچه از زندگی دارم ...

    در حضور چون رنگین کمان عشق تو دیدارم ...

    من تو را دارم ...

    زندگی من ..


    نرگس


    مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
    هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

    ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
    هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

    با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
    موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

    مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
    هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

    اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا
    چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

    عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
    درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند
    تاریک کوچه‌های مرا آفتاب کن
    با داغ‌های تازه، دلم را مجاب کن

    ابری غریب در دل من رخنه کرده است
    بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن

    ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز
    برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن

    ای تیغ سرخ زخم، کجا می‌روی چنین
    محض رضای عشق، مرا انتخاب کن

    ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهاده‌ایم
    لطفی اگر نمی‌کنی، اینک عتاب کن
    llı.✿.ıllاشمیم عشقlı.✿.ıllا(مسابقات دوره ای تالار اسلام وقرآن)


    با موضوع :دلنوشته های من با امیرالمومنین

    مهلت ارسال:20 اردیبهشت


    این عشق ماندنی
    این شعر بودنی
    این لحظه‌های باتو نشستن
    سرودنی‌ست
    این لحظه های ناب
    درلحظه‌های بی خودی ومستی
    شعر بلند حافظ تو
    شنودنی‌ست
    این سر نه مست باده
    این سر که مست
    مست دو چشم سیاه توست
    اینک به خاک پای تو می‌سایم
    کاین سر به خاک پای تو با شوق
    ستودنی‌ست
    تنها تورا ستودم
    آن سان ستودمت که بدانند مردمان
    محبوب من به سان خدایان
    ستودنی‌ست
    من پاکباز عاشقم
    ازعاشقان تو
    بامرگ آزمای
    بامرگ
    اگر که شیوه تو
    آزمودنی‌ست
    این تیره روزگار در پرده غبار
    دلم را فرو گرفت
    تنها به خنده
    یا به شکر خنده‌های تو
    گرد و غبار از دل تنگم
    زدودنی‌ست
    در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
    من نیز می‌ربایم
    اما چه؟
    بوسه، بوسه از آن لب
    ربودنی‌ست
    تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود
    غیر از تو
    هر که بود هر آنچه نمود نیست
    بگشای در به روی من و عهد عشق بند
    کاین عهد بستنی
    این در گشودنی ست
    این شعر خواندنی
    این شعر ماندنی
    این شور بودنی
    این لحظه‌های پرشور
    این لحظه‌های ناب
    این لحظه‌های با تو نشستن
    سرودنی‌ست
    حمید مصدق
    عشق من ...

    مرا بردم .....خودی را از خود رها کردم .....

    به دامان شب انداختم توشه ای از عشق ...

    تمام دفتر این عشق را همسفری از دل خواندم

    شاید بیابم از تو نشانی را


    نرگس
    ای عشق بی همتای من .......چشمانم دیده از تو میجوید و قلب در حسرت نگاه تو بی تاب ترین شهر است ..

    هر چیز در این لحظه ها و این ثانیه از تو قدم برمیدارد و جان فاصله هارا کتمان میکند ...

    و من قلم احساس به دست میگیرم و با تو بودن ها را برتمام نبودنهایت زنده میدارم .....

    ای کاش بیایی و مرا از این فاصله ها با دستان پر مهرت در اغوش ابدی خود محصور کنی ...

    بیا یارم ...

    من تمام این سالها را به انتظار اغوش تو صبر دیده ام ...

    من تو را میخواهم ...

    مرا به ارزویم برسان عشق من ...


    نرگس
    گاهی گمان نمی کنی ولی خوب میشود / گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
    گاهی بساط عیش خودش جور می شود/ گاهی دگر،تهیه به دستور می شود
    گه جور می شود خود آن بی مقدمه/ گه با دوصد مقدمه ناجور می شود
    گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است/ گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
    گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست/ گاهی تمام شهر گدای تو می شود
    گاهی برای خنده دلم تنگ می شود/ گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
    گاهی تمام آبی این آسمان ما / یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
    گاهی نفس به تیزی شمشیر می رود/ از هرچه زندگیست دلت سیر می شود
    گویی به خواب بود جوانی مان گذشت/ گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
    کاری ندارم کجایی چه می کنی / بی عشق سر نکن که دلت پیر می شود
    عشق من

    دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

    چشمانت ....پاکی اسمان را ...

    بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

    سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

    مرا ......

    چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...

    شاهزاده ی من ...





















    بخواب یار من .........دختر دریا


    در اغوش من .....یا لالایی قلم عاشقانه های من .....


    در چشمان همیشه بهاری من بخواب عشق من ....


    من همدم تو ....شب هنگام را بیدار میمانم ..... ...


    بیدار میمانم و نفس میگیرم از بازدم نفسهای تو .....

    زندگی من ....
    چه زیباست ......ان زمان که نگاه عاشقم را دعوت به هم اغوشی میکنی ...


    و دیداری را از دل برمیگزینی .......


    چه عاشقانه دستانم را دعوت به حصار دستانت میکنی ....در شبی از محفلی عاشقانه ...


    مرا در خود بگیر ....ای همدم من ......


    دوستت دارم ....زندگی من .....









    شاهزاده من ...


    دریا ما را به ساحلش میخواند ....

    ابر های باران زا ما را برای استقبال از قطره های حاوی از عشقش میخواند ....

    ببین ...

    اغوشم برای توست ....گوش فرا بده به امواج که عشق را همراه دلهایمان زمزمه میکنند ...

    نگاهم را بخوان که منم اواره نگاه تو ....

    مرا به اغوشت رهسپار بدار ..

    زندگی من ....


    مانی


    عشق من

    میدونی همه ی زندگی منی .....

    میدونی جان من به نفسهای تو بسته است ....

    میدونی تمام شب به شوق دیدار تو پلک هایم را بر روی هم میذارم که چهره ی تو بینم ....

    میدونی که وجودم از وجود تو گرفته شده ........

    من هیچ چیز را بدون تو نمیخواهم چون همه ی دنیای من توئی ...

    عشق من ....
    مرسی که هستی

    و هستی را رنگ می‌‌آمیزی

    هیچ چیز از تو نمی‌خواهم

    فقط باش

    فقط بخند

    فقط راه برو...

    نه،

    راه نرو

    می‌ترسم پلک بزنم

    دیگر نباشی...
    آدمهای ساده را دوست دارم

    همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.

    همان ها که برای همه لبخند دارند.

    همان ها که همیشه هستند،

    آدمهای ساده را

    باید مثل یک تابلوی نقاشی

    ساعتها تماشا کرد؛

    عمر شان کوتاه است.

    بس که هر کسی از راه می رسد

    یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان میزند

    یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

    آدم های ساده را دوست دارم.

    بوی ناب می دهند..


    هرگاه دلت هوایم را کرد،

    به آسمان بنگر و ستارگان را ببین

    که همچون دل من در هوایت می تپند


    بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

    عمری است در هوای تو از آشیان جداست

    دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام

    خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

    شاید که جاودانه بمانی کنار من

    ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

    تو آسمان آبی آرام و روشنی

    من چون کبوتری که پرم در هوای تو

    یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم

    با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

    بیمار خنده های توام بیشتر بخند

    خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا