nazanin1991
پسندها
4,999

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خداروشکر، ایشالا:biggrin:
    نه ، دارم مقدمات رفتنو فراهم میکنم،هروقت میخوام برم استرس میگیرم واسه همین نمیتونم درس بخونم! حالا نه که 3هفته قبلش خیلی خوندم!!!:biggrin:
    سلااااااااااااااااااااااااااام خوبییییییییییییییی ناااااااااازنیییییییییییییییین جووووووووووونننننننننننننممممممممممم
    اره، خیلی جاش خالیه!! حالش خوب بود؟ مشکلی که براش پیش نیومده خدای نکرده!!!؟
    سلااام.عشقم خوبی؟ نازنین عذاب وجدان گرفتم:biggrin:اومدم از دوستام خدافظی کنم بعد برم:)
    قررررررررررررربونت برم من!
    بالاخره یکی سوار بر اسب میاد دلتو میبره!:D
    میگم تف به ریای اینجا 5دیقه زودتر از شماست! زودی برمیگردم:smile:
    منم دلم گرفته! دلم برا بابا و مامانم، سحر و ... تنگ میشه! راستی اون یکی خواهرم اومده تهران!
    قربون دل گرفتت برم من!
    کلک کسی که دلتو نگرفته!!!:D
    خیلی شیرازو دوس دارم همینطور دانشگاه و دوستام.این سالا بهترین سالای زندگیمه ولی خیلی فشار درس زیاده!:(
    نمیخوام زیادی اصرار کنم که بیشتر ناراحت شی! ولی امیدوارم همیشه دلت شاد باشه!:smile:
    چرا یه چیزی شده!:cry: بهم بگو عزیزم وگرنه میشینم گریه میکنما!:cry:
    اره ترم آخره! ولی تابستونم مجبورم بمونم! تنها انگیزه ام اینه که این ترم تمومه !! وگرنه میمردم از غصه!!:(
    عاقا چرا اینقد شعرای غمگین گذاشتی تو پروفت؟! چیزی شده؟:(
    سلااااااااااام عشقم خوبی؟:smile:
    پس فردا دارم میرم! خیلی ناراحتم:(
    دردهای من جامه نیستند
    تا ز تن در آورم
    چامه و چکامه نیستند
    تا به رشته ی سخن درآورم
    نعره نیستند
    تا ز نای جان بر آورم
    دردهای من نگفتنی
    دردهای من نهفتنی است
    دردهای من
    گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
    درد مردم زمانه است
    مردمی که چین پوستینشان
    مردمی که رنگ روی آستینشان
    مردمی که نامهایشان
    جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
    درد می کند
    من ولی تمام استخوان بودنم
    لحظه های ساده ی سرودنم درد می کند
    انحنای روح من
    شانه های خسته ی غرور من
    تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
    کتف گریه های بی بهانه ام
    بازوان حس شاعرانه ام
    زخم خورده است
    دردهای پوستی کجا؟
    درد دوستی کجا؟
    این سماجت عجیب
    پافشاری شگفت دردهاست
    دردهای آشنا
    دردهای بومی غریب دردهای خانگی
    دردهای کهنه ی لجوج
    اولین قلم
    حرف حرف درد را در دلم نوشته است
    دست سرنوشت
    خون درد را
    با گلم سرشته است
    پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
    درد رنگ و بوی غنچه ی دل است
    پس چگونه من
    رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
    دفتر مرا دست درد می زند ورق
    شعر تازه ی مرا
    درد گفته است
    درد هم شنفته است پس در این میانه من
    از چه حرف می زنم؟
    درد، حرف نیست درد، نام دیگر من است
    من چگونه خویش را صدا کنم؟
    ان روزها که گنجشکها را رنگ میکردند
    تو کجا بودی سهراب؟ اخه اون موقع وقت ساختن قایق بود؟ خدا خیرت بده
    :D
    آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن

    این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند

    آن روزها مال باخته می شدی

    و این روز ها دلباخته . . .
    نمیدونم چرا خیلی میخوام بیام تهرون کار کنم بدجور افتاده تو سرم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا