هر چند لحظه های من متفاوت است
اما هنوز
هر صبح با صدای گنچشکی شاد می شوم
و به آسمان لبخند می زنم
هنوز گاهی دلم می گیرد به اندازه ی تمام نرسیدن های نفس گیر
هنوز گاهی اشک می ریزم برای بهانه های دست و پاگیری که تو را از من می گیرد
و چقدر خوب است که در این برهه از زندگی سهم من از آرامش دنیایت بیش از همیشه است
و باز هم من و مهمان شدن در خانه دل مادربزرگ
که گاهی گمان می کنم پاداشی است
برایم
چقدر مثل همیشه جسته و گریخته هذیان نوشتم
و چقدر خوب که تو مثل همیشه نخوانده همه را می دانی
و مکررا می گویم چقدر خوب که تو مهربان خدای من هستی...
پ.ن:
آرامِ آرامم
چراکه من چون تویی را در حمایتم دارم
مراقبم باش
