sanijoon
پسندها
10,250

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • به خالم رفتم خاله که مهربونم:biggrin:
    نه باو خاله آستین چی؟؟:biggrin:
    رو چشم خاله کلاس میزارم...:biggrin:
    سلام، مرسی بابت عکسای قشنگتون
    وای دیدین!!
    هم تورس بازی میکنه هم لمپارد:w14::w14:
    نه نمیدونستم خاله...:biggrin:
    من فقط میدونستم خالم شاعرارو دوس داره:biggrin:
    نه خاله سرما میخوری نزن بالا:biggrin:
    راضی به زحمت نیسم خاله:biggrin:
    نازنینم خیلی بانمک صحبت میکنی؟ مگه چن سالته؟ وای خدا قضا شد. من بر میگردم. به رویه چشم.
    چه ریتمیک صحبت میکنین خاله................:biggrin:
    شاعری اثرخودشو گذاشته خاله...........:biggrin:
    چجوری آخه میخوای جبران کنی خاله:biggrin:
    نه. واقعا عکساتون زیباس. اتفاقا برام جالب بود چون این عکسا بیشتر شبیه نقاشی هستن. خیلی زیبان. شما عکسایه زیبایی انتخاب میکنید به جان الهه خیلی خوش سلیقه اید. داشتم واسه نازنین جان شعر پیدا میکردم ببخشید : )
    مهندسایه برق کارشون 20 ه : )
    خاله ای گوش دادین اونو که فرستادم؟؟:biggrin:
    ازدیشب دارم دنبالش میگردم:)تقصیر شماس:biggrin:
    آقا سانی چقدر منو شرمنده میکنید. بزرگوارید : )
    داشتم دنبال شعر زیبا میگشتم. دیر ج دادم. چشماتون زیبا میبینه : )
    چقدر منو خوشحالو خندان میکنید . یه دنیاااااااااااااااااااا تشکر : )
    دل من در دل شب

    خواب پروانه شدن می بیند.

    مهر در صبحدمان داس به دست،

    خرمن خواب مرا می چیند.

    آسمانها آبی،

    پرمرغان صداقت آبی است

    دیده در آینه ی صبح تو را می بیند.

    از گریبان تو صبح صادق،

    می گشاید پر و بال.

    تو گل سرخ منی،

    تو گل یاسمنی،

    تو چنان شبنم پاک سحری؟

    - نه.

    از آن پاک تری.

    تو بهاری؟

    - نه،

    - بهاران از توست.

    از تو می گیرد وام،

    هر بهار این همه زیبایی را.

    هوس باغ و بهارانم نیست

    ای همه باغ بهارانم تو!

    (حمید مصدق)
    دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است، تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدر تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را

    چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم.می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک

    امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و

    اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیلبه سرابی شد.نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح

    نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه

    چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی... تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی

    سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...
    دیگر ملالی نیست جز نداشتنت ‌٬نخواستنت٬راندنت٬باختنت٬ رفتنت٬نماندنت٬

    جز عشق به چشمان ناز تا ابد روشنت. این را برایت نوشته بودم. باز هم مینویسم:

    « هر ستاره شبی است که از تو دورم٬آسمان چه پر ستاره است.»

    شکر خداااا که خوبین...

    منم شکرش...خوبم:)
    از دیروز خودمو کشتم با مریم حیدرزاده تقصیر شماس خاله اییییی:biggrin:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا