دیگر شده ام دچار وسواس، بیا
بد جور شده ام به عصر جمعه حساس، بیا
گفتی به عموی خود ارادت داری
این بار قسم به دست عباس، بیا ...
بد جور شده ام به عصر جمعه حساس، بیا
گفتی به عموی خود ارادت داری
این بار قسم به دست عباس، بیا ...
نمیدونم چی شد 
من که تصمیم خودمو گرفتم. باهاش میخوام حرف بزنم. آخرش مگه چی میشه؟ میزنه تو ذوقم و حالمو میگیره یا تحقیرم می کنه بهتر از این شرایطیه که الآن دارم آخه مگه تا کی میتونه به رخم بکشه؟ ولی نمیدونم مامانو چکار کنم
یعنی میگی بعدا همش به خاطرش تحقیرم می کنه؟
باورش واقعا برام سخته
حالا تو مطمئنی پسرا همه همینطور هستن؟!!! من که فکر نمی کنم با این موضوع مشکلی داشته باشم. ازش میگذرم.
تازه داشتم امیدوار میشدم که برم باهاش حرف بزنم تازه مامانم زده تو ذوقم چکارش کنم؟

