دلم برای خودم تنگ است
پیراهن فراغت به اندام زندگی، تنگ است
بر چهره ام طرح عبوس غم نشسته است
و بر روحم غبار خاکستری خواب
و خشک شده تمام افکار نشاطم
دیگر از ته دل نمیخندم
آسمان هرچه زیبا هم باشد دیگر لذتش را نمیچشم
هرچه دست مهربان هم نوازشم کند ، دیگر قندی در دلم آب نمیشود
مدتیست که دور چشمم ، دیگر چروک نمیشود ؛ لبخندهایم همه خشکند و ساکن
دلم برای خودم تنگ است