یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نشدعکس بگیرم
    گذاشتم انتهای مراسم که اونم عجله ای شد ..
    ببینم دوربین دانشگاه احتماالا تصویربرداری کرده باشه
    میذارم واستون:)
    فایل فشرده ستا
    دومی
    بازش کردین؟ازحالت فشرده
    یک طرح بنره که واسه عیدغدیره
    گفتم نظرتون روبدونم نقصی داره اصلاح بشه
    اشکال نداره من میخونمااا
    فوقش درتاریکی
    نمیذارم افتاب بخوره بهش:دی
    اره...یک نوشته زیبا رو دراوردیم با کاغذ و نستعلیقی زدیم روی دیوار
    حزبهای قران هم روی یک صفحه چروکیده شبیه نامه های قدیم درست کردیم و گذاشتیم
    سطح میزها رو هم ساتن
    اسم عرفه روهم با اکاسیودراوردیم و با چتایا دورش روگرفتیم وباساتن قرمززدیم سردرش
    یه عالمه پلاک و سربندهم اویزش...
    خیلی خوشگل شد
    دلنوشته های بچه ها و سربندها روهم گذاشتیم:دی
    مثلا بخوام یه سیستم جدید بگیرم چی رو توصیه میکنید؟
    نه نشده هنوز!
    میدونم خیلی عالیه...
    بروید:) به خاطرمن نرینا!امکانش هست عکس بگیرین ازنوشته ها
    شکرش خوبم
    سلامتی
    این هفته شلوغ بود.جاتون خالی دعای عرفه داشتیم دانشگاه
    کارهای مراسم.
    این هفته ام که بنرهابود و ...
    تقریباشلوغ!
    کارروچه کردین؟رفتین دنبالش؟
    نه خیر نماز که لطف کردین خوندین من سوغاتی میخام.....میخام لپ این نی نی کوچولو رو بکشمااااااااا......یاسوغاتی بهم میدی الان یا خودمو میکشم:biggrin:
    آرهههههههه؟؟؟؟؟واخعن که....داداش علی بد...نیخام اصن اینو....البته تعجب کردم این نمیتونه سلیقه یه پسر باشه...خخخخخخ..من سوغاتی میخام زودزودزود
    سلام سلام....واخعن؟؟؟مرسی مرسی....راستی اینم سوغاتیه؟؟؟چه خوشگلههههههه...مرسی داداش علی
    پرحرفی به خاطرسفرچندروزه تونه !
    چه کنیم دیگه!
    مشهدی که میشین...توقع ها بالامیره:دی
    هی روزگار
    خداتوجیه ازما ها نگیره:دی
    خوبین خوشین؟
    شمام مشدی شدینااا
    هی روزگار
    میبینین؟
    شمااین مسافتو اومدینو من هنوزنرفتم اما م رضا!
    چه خبرا؟
    کی مسئول حوزه هنری میان:)
    خواهش می کنم متن های خانم عرفان نظرآهاری واقعا فوق العاده است و بعضی موقع ها یه تلنگر....
    سالها پیش از این
    زیر یک سنگ گوشه ای از زمین
    من فقط یک کمی خاک بودم همین
    یک کمی خاک که دعایش
    پر زدن آن سوی پرده آسمان بود
    آرزویش همیشه
    دیدن آخرین قله کهکشان بود
    خاک هر شب دعا کرد
    از ته دل خدا را صدا کرد
    یک شب آخر دهایش اثر کرد
    یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
    و خدا تکه ای خاک برداشت
    آسمان را در آن کاشت
    خاک را
    توی دست خود ورز داد
    روح خود را به او قرض داد
    خاک توی دست خدا نور شد
    پر گرفت از زمین دور شد
    راستی
    من همان خاک خوشبخت
    من همان نور هستم
    پس چرا گاهی اوقات
    این همه از خدا دور هستم؟
    اول کمی دعواتون کنم!
    خوبه؟:)
    1:چرابا احسااسات مردم بازی میکنین عاخه!فکرکردم بستنی واقعیه:razz:
    2:چرا عاخه چرا؟!!
    3:کتابتون کوش ادم بدقول؟!
    4:کوش عاخه کوش؟!
    5:سوالی ندارم:)
    فرشته تصمیمش را گرفته بود پیش خدا رفت وگفت:
    خدایا می خواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه.
    دلم بی تاب تجربه ای زمینی است
    خدا درخواست فرشته را پذیرفت.
    فرشته گفت: تا بازگردم بال هایم را اینجا می سپارم این بال ها در
    زمین چندان به کارم نمی آید.
    خداوند بال های فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت:
    بال هایت را به امانت نگه می دارم اما بترس که زمین اسیرت نکند زیرا که
    خاک زمینم دامنگیر است.
    فرشته گفت: باز می گردم و حتما باز می گردم!
    این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد.
    فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته بی بال تعجب کرد.
    او هر که را که می دید به یاد می آورد زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود.
    اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به
    بهشت برنمی گردند.
    روز ها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد.
    و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته دور وزیبا به یاد نمی آورد.
    نه بالش را و نه قولش را!
    فرشته فراموش کرد فرشته در زمین ماند.
    فرشته هرگز به بهشت برنگشت.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا