تاریک وتنها
پسندها
1,806

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • با سلام خدمت شما
    خیلی وقت بود نمیتونستم بیام امروز وقت پیدا کردم تا احوال دوستان رو جویا بشم امیدوار موفق باشی
    کاش یه روز همه ی ادمای روی کره ی زمین از ته دل همشون میخندیدند همشون کوچک و بزرگ پولدارو بی پول مریض وسالم و ...

    خداحافظ شما
    خیلی قشنگ بود متنی که واسم گذاشتین
    من از این متنا اصلا بلد نیستم بذارم
    دیگه کاربر فعال ادبیات هم باشی باید هم از این متنای خوشجل بذاری
    من که قرار نبود بگویم

    دوستت دارم

    امان از این چشم ها

    این چشم های دهن لق بی آبرو
    می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
    می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

    محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
    یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

    بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
    یا کودکان خفته به گهواره تاب را

    بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
    یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

    حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
    چونانکه التهاب بیابان سراب را

    ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
    با چون تو پرسشی چه نیازی جواب
    نه سلامم نه علیکم
    نه سپیدم نه سیاهم
    نه چنانم که تو گویی
    نه چنینم که تو خوانی
    و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
    نه سمائم نه زمینم
    نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
    نه سرابم
    نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
    نه گرفتار و اسیرم
    نه حقیرم
    نه فرستادۀ پیرم
    نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
    نه جهنم نه بهشتم
    چُنین است سرشتم
    این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
    بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
    گر به این نقطه رسیدی
    به تو سر بسته و در پرده بگویــم
    تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
    آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
    خودِ تو جان جهانی
    گر نهانـی و عیانـی
    تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
    تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
    تو خود اسرار نهانی
    تو خود باغ بهشتی
    تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
    به تو سوگند
    که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
    نه که جُزئی
    نه که چون آب در اندام سَبوئی
    تو خود اویی بخود آی
    تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
    بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
    و گلِ وصل بـچیـنی
    برین نغمه خانم برین فردا هم نیاین شب هم نیاین یک سال نیاین 100 سال نیاین به هر حال یه روز خبر مرگ منم می فهمین
    3 بار یه جمله رو گفتم اصلا عین خیال هیشکس نبود
    خدافظ همتون فقط با روان و احساس من بازی کنین همتون
    گفتند به اندازه ی گلیم هایتان
    و به اندازه ی دهان هایتان اما حرفی از وسعت آرزوهایمان نزدند
    فقط من همیشه باید شبا بشینم گریه کنم استرس بخورم که نمی یاین شما خدایی
    نمی دونم چه لذت خاصی هست تو استرس وارد کردن من
    اقا محسن همش دود اتیش توست که تو چشم همه می ره یه سنگ دل به تمام معنایی ولی من نمی تونم اگه نغمه نباشه
    خسته شدم دیگه اونقدر این جمله رو گفتم ولی هیچ کس حرف گوش نمی ده
    بیچاره گل فروش
    تنها کسی است که وقتی با گل وارد خانه می شود
    همه غمگین می شوند
    شرم می کنم
    با ترازوی کودک گرسنه ای که در پیاده رو نشسته است
    وزن سیری ام را بکشم
    کسی با یاهو کاری نداشت نغمه به روح مادرم اون وریا هم با فرشید بودم که اینجا نیست
    باشه نغمه خانم منم رفتم اگه تونستم صبح می یام
    ولی راست می گه محسن هم اولش که کلا نبودین الانشم فقط می گین می رم
    این وریا اون وریا همگی خدافظ شبتون بخیر اینجا هر کی نباشه ارزشش بیشتر می شه خدافظ
    خوب دیگه نمی ذارم منم رفتم خدایی فقط باید به خاطر نغمه بیای سرت منت که می ذاره هیچ اینجا هم کلا نیست
    خوب پس صبر کنین می رم یه عکس لختیه ضایع از مهدی بذارم
    دیگه خدایی نمی تونم بشینم بچه ها

    می رم صبح اگه دوست داشتین بیاین دارم اعلام عممی می کنم نگین هماهنگ کردم با افراد خاصا
    ای بابا بگذرین دیگه از این تابلو
    فحش دادم بهشون نمی شه فرستاد اصلا برو همون عکس منو بذار کشتی منو برو
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا