خاطره
با چشمهای بی فروغ میون راست و دروغ
خودم رو گم می*کنم توی این شهر شلوغ
پچ*پچ آدمکها بس که تو هم می*دوه
دیگه فریاد من رو سایه*ام هم نمی*شنوه
صدای زنجیر تو گوشم می*خونه
تو داری از غافله دور می*مونی
سرت رو خم کن که درها وا می*شن
تا بگی نه پشت کنکور می*مونی
من می*خوام مثل همه ساده زندگی کنم
چادر موندنم رو هرجا خواستم بزنم
توی این دریا نمی*خوام نهنگ کوری باشم
پشت این درهای قفل علی کنکوری باشم
صدای زنجیر تو گوشم می*خونه
تو داری از غافله دور می*مونی
سرت رو خم کن که درها وا می*شن
تا بگی نه پشت کنکور می*مونی
من می*خوام مثل همه ساده زندگی کنم
چادر موندنم رو هرجا خواستم بزنم
توی این دریا نمی*خوام نهنگ کوری باشم
پشت این درهای قفل بیکس وتنها باشم