مهندس خرده پا 2
پسندها
567

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ور دارم 100 صفحه نقشه برق و هر روز بیارم خونه ببرم شرکت بعد ببرم دفتر؟بیگاریه؟
    ایشالا خودت دفتر میزنی میبینی که بعضی اوقات مجبوری
    منشیمم میمونه هههههه شوخی بود اون 6 میره انگار ریسههههههه
    آره بخدا فقط نميخندند كه اذيتم ميكردن...
    ولي منم تلافيشو سرشون درميارم
    دروغ دارم بگم؟دفتر مال خودمه وقتی پروزه میگیری باید تمومش کنی حتی گاهی تا 1 هم موندم
    کوه نیست که اون دفم گفتم 6.30 راه میفتم میرم شرکت تا 65 اونجام بعدم میرم دفترم تا 10.30 11 شما جای من خسته نمیشی؟
    آره بخدا دوستامم همش بهم ميخنديدن بخدا حوصله خودمم نداشتم چ برسه به كار اداري...
    میدونم شوخی کردی و فقط به خاطر میای اینجا هههه
    امشب خیلی خستم شبت پاییزی
    خواب ببینی با ... راه میریو صدای خورد شدن برگا رو زیر پا هاتون میشنوی
    فقط مشکل اینجاست ... از کجا پیدا کنیم حالا
    ههههه
    شبت قشنگ
    آره رفتم دانشگاه ثبتنام بخدا كلافه شدم ...آخه او مسئول به او مسئول پاسمون ميداد ...از اون بانك به اون بانك ،باور كن 2 دقيقه نتونستم ب راحتي بشينم...
    صندوق پیام خصوصیت پره گلم.. نمیتونم جوابتو بدم چندتا پیام پاک کن
    :cry: بش بگو الان نمیتونم روشن کنم..
    اگه شد فردا روشن میکنم...
    اگه کارش مهمه به تو بگه بم بگی :(
    ببخشید
    هستم گلم ولی چند دقیقه دیه بیشتر نمیتونم بمونم..
    کی میاد؟
    اگه شد گوشیو روشن میکنم بش اس میدم
    گفتی کرد هستی فک کردم باید اجیت لباس محلی بپوشه.برا همین پرسیدم
    من خیلی لباس کردی دوس دارم برا عروسی داداشم کلی از مامانم خواهش کردم ک برام بگیره
    باور کن داداشی وقتی روز عروسی پوشیدمش همه ی جوری نیگام میکردن خجالت میکشیدم از جلوشون رد شم مخصوصا فامیلای زن داداشم ک خیلی خوششون اومده بود.یکیشون اومده بود پیشم بهم تبریک گفت
    میگفت مثل فرشته ها شدی منم فقط سرمو پایین انداختم گفتم شرمنده ام میکنید ولی بعد از عروسی لباسم خراب شد:cry:
    الان مامانم دوباره برام پارچه گرفته تا ببرم ی دونه دیگه مثل همون درس کنم:w14:
    آخه ديشب وختي رفتم خيلي ناراحات بودم ولي رفتم چشم بهش اوفتاد باور كن آبجي اينخده خنديدم تا دكترا اومدن خودشم خندش گرفت...
    اره خیلی سخته ...
    ولی من فک کنم اگه تو اون وضعیت باشم بیشتر باهاش گریه میکنم تا اینکه بهش بخندم
    ولی خیلی خوشم اومد از اجیت کاشکی اونجا بودم فک کنم این ی دفعه رو اینقد میخندیدم ک بیهوش میشدم....[IMG]
    نه بابا آبجي جون او از درد حتي نميدونست كجاست ...به خدا توم كه بودي كلي ميخنديدي يه دكتر و دوتا پرستار بودن آبجي جون كاش ميديدي پرستارا زن بودن اينخده خسته شده بودن كه عرق داشت مث چشمه ازشون ريخته ميشد واي آبجي شكستگيم چخده سخته ولي واسه اطرافيان پر خنده...خخخخخخخخ...خخخ...
    خخخخخ[IMG][IMG][IMG][IMG]
    دیفونه چرا خندیدی اون از این کار تو بیشتر عصبانی شده
    اتفاقا الان تو ذهنم تصور کردم ک اون چ حالی داشته و تو بی خیال فقط خندیدی....
    پاش پيچ خورده بود داد ميزد ميكفت كه پام شكسته...
    آخه خيلي درد داشت منم نميتونستم جلو خودمو بگيرم باصداي بلند ميخنديدم داشتم ميتركيدم آبجي كاش قيافه آبجيمو ميديدي...خخخخخ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا