mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره


  • دلت که تنگ یک نفر باشد...


    خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ندارد...



    تو دلت تنگ است!

    دلت برای همان یک نفر تنگ است...


    تا نیاید... تا نباشد...


    هیچ چیز درست نمی شود....
    برای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .......

    در چشمانم نگاه کن

    این نگاه توست که به من جانی دوباره میبخشد ...


    گاهی در فرا سوی این لحظات از خود میپرسم، با خود چه کردی؟!!!

    که همچون باران میباری.. همچون باد گریزانی..

    و همچون تاریکی در هراسی

    حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی

    تو خود، او بودی و او تو نبود...

    چه بد کردیم به خود...

    هر چیز زمانی دارد

    نفس هم که باشی

    دیر برسی

    من رفته ام . . .
    شعر می گویم و باران می نوشم ...
    تو آنقدر دوری که شعرهایم ... پناهم میدهند
    پشت شانه هایشان...
    تا سردم نشود و غصه نخورم ...... از تنهایی ..........

    روزی به تمام این بی قراری ها می خندی

    و ساده از کنارشان می گذری"

    این قشنگترین دروغی ست

    که دیگران

    برای آرام کردنت به تو می گویند...!
    دلم کمی خدا می خواهد...
    دلم!!!
    تمام شدن میخواهد
    از ان تمام شدن هایی
    که بشود
    نقطه سر خط.
    انگاه
    دیکته تمام شود
    ومن دیگر آغاز نشوم....
    دلــم كــَمى خــُدا مــى خــوآهـَد
    كـــَمى سكــوت
    دلــَم دل بـــُريدن مــى خــوآهـَد
    كــَمى اَشك
    كــَمى بــُهت
    كــَمى آغــوش آسمــآنى
    كــمى دور شــُدن اَز ايــن جــنس آدم ...
    راستی خدا ! اگر من نبودم ...
    این همه غمهایت را چه میکردی؟؟؟!!!
    دلم گرفته از اين شهر
    كه آدم هايش هم چون هوايش
    ناپايدارند
    گاهي
    آنقدر پاك كه باورت نميشود
    گاهي
    آنقدر آلوده كه نفست مي گيرد...

    خیلی زیبا بود ممنون:smile:
    _________________

    زندگی کردن که به همین راحتی ها نیست جان من!
    باید باشد بهانه هایی که نبودشان نابودت کنند...
    مثل :خنده های کسی,نگاه خاصی,صدایی...
    چشمهایی, تکه کلامهایی....
    اصلا ادم باید برای خودش
    نیمکت دو نفره ای داشته باشد ...
    تاعصر به عصربه ان سربزند....
    شب که شدبایدشب بخیرهایی را بشنود....
    باید باشند کوچه ها وخیابان و پیاده رو های که...
    از قدمهایت خسته شده اند.....
    فنجان های قهوه ای که فالشان عشق باشد....
    میزی در کافی شاپ باید شاهد خاطرات ادم باشد...
    باید باشند ریتم ها وموسیقی هایی که دگرگونت کنند...
    حتی بوی عطری خاص درزندگیت حس شود...
    دست خطی که دلت را بلرزاند....
    عکس که اشکت را دراورد......
    باید باشد
    وقتی صورتم را با لمس نگاهت نوازش میدهی

    وقتی مرا عاشقتر از قبل در اغوش میگیری ......

    همه چیز برای دلدادگی مان فراهم میشود .......

    گلها ....نغمه ای از موسیقی عشق را مینوازند ....

    و تمام ذرات و جودمان را به موسیقی ارامبخش عشق رها میسازند ......

    گیرایی لبهایمان را با بوسه هایی از جنس ربایش دل سوق میدهتد .......

    فضای ارامبخشیست .........فضای هم اغوشیمان ....

    دلم نمیخواهد لحظه ای اغوشت از وجودم رها شود ........

    تاابد...... قلبم ......نگاهم ......دستانم ......اغوش ظریفم برای توست ......

    زندگی من ....


    شازده كوچولو:دنبال آدم ها كجا بگردم؟
    روباه: تو تخت خوابشون، كنج غم هاشون
    شازده كوچولو: هنوز سرگردون ريشه هاشون هستند؟
    روباه: هستند... جمعه ها بيشتر
    شازده كوچولو: آدم ها همديگر را دارند.
    روباه: در حقيقت آدم ها هيچ كس را ندارند، اين را آدم ها روزهاي جمعه از جاي خالي آنهايي كه بايد باشند و نيستند، ميفهمند
    شازده كوچولو: دلم غروب آفتاب مي خواهد
    روباه:كاش روز ديگري آمده بودي، غروب هاي جمعه ادم ها را مي كشد چه رسد به تو كه از سياره ي ديگري آمده اي...
    امشب دفتره خاطراتم را باز کردم …چه بوی سیگاری میداد

    ورق زدم ….

    چه خاطراته زیبایی…

    ورق زدم…

    گریه کردم…

    ورق زدم…

    سیگار کشیدم…

    در عالمه دیگری بودم… به قدیم برگشتم…

    در خیالم دوباره به آغوش کشیدمش…

    دوباره بوسیدمش…

    و دوباره عاشقانه نگاهش کردم…

    از خود بی خود شدم ..

    ناگهان شعله های شومینه زیاد شد..

    به خودم آمدم …

    دفترم در آتش میسوخت…

    تمام خاطراتم همه و همه…

    خاطرات خوشی که اکنون برایم زهر شده بود تلخ و کشنده..

    باور نمیکنم....

    من امشب دفتره عـــــــــمرم را در آتش سوزاندم…

    .
    .
    تو باش...
    نه برای اینکه در دنیا تنها نباشم
    نه!
    برای اینکه در دنیای تنهایی ام تنها تو باشی!!

    من تو را برای تو دوست دارم و میخواهم

    تنهاییت برای من

    تو فقط برایم بخند ...زندگی من ...


    عشق من

    دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

    چشمانت ....پاکی اسمان را ...

    بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

    سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

    مرا ......

    چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...

    شاهزاده ی من ...




  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا