mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • این بار

    می نویسمت...

    "تو" را میان اصطکاک مداد و کاغذ

    گیر خواهم انداخت...

    شاید اینگونه بشود

    تو را
    "تجربه" کرد............!!!:love:


    گاهی


    شلوغی پیاده‌رو


    بهانه‌ی خوبی‌ست


    که دست‌های کسی را


    برای همیشه


    گم کنی


    “لیلا کردبچه”
    من زندگی را دوست دارم
    ولی از زندگی دوباره می ترسم!
    دین را دوست دارم
    ولی از كشیش ها می ترسم!
    قانون را دوست دارم
    ولی از پاسبان ها می ترسم!
    عشق را دوست دارم
    ولی از زن ها می ترسم!
    كودكان را دوست دارم
    ولی از آینه می ترسم!
    سلام را دوست دارم
    ولی از زبانم می ترسم!
    من می ترسم ، پس هستم
    این چنین می گذرد روز و روزگار من
    من روز را دوست دارم
    ولی از روزگار می ترسم
    ... حسین پناهی ...
    گر بدین سان زیست باید پست
    من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسواسی نیاویزم،
    بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست.

    گر بدین سان زیست باید پاک
    من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه،
    یادگاری جاودانه، بر تراز بی بقای خاک.
    ...
    احمد شاملو:gol:
    اشعاری که میذارین بسیار زیباست
    انشالله که همیشه شاد باشید:gol:
    دل من در دل شب
    خواب پروانه شدن میبیند
    مهر صبحدمان داس به دست
    خرمن خواب مرا میچیند ....
    :gol:
    عشقای امروز یعنی ...
    داشتن کسی که مال تو نیست...
    نه اینکه نباشه...
    هست ولی همیشه چشمش دنبال یکی بهتر ازخودته...
    یعنی اینکه تو با گریش گریه کنی ولی اون...
    وقتی مشکل تورو میبینه میشی سوژه خنده اونو دوستاش....
    یعنی خودتو زندگیتو واس کسی حروم کنی که واسش هیچ ازشی نداری....
    یعنی تنهایی....
    آره عشقای امروز یعنی؟!!!
    پ و چ
    رای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .......
    همیشه باش

    حضور داری

    در تمام روزهایی که من فکر می کنم زندگی زیباست

    و زیبایی حضورت لحظه هایم را چه عاشقانه کرده

    و من با تو زندگی را دوست دارم

    وقتی هستی آسمانم آبی ست...خالی از طوفان دلتنگی

    و گنجشکها هم صدای عشقند و آواز خوشبختی می خوانند

    گلها به رویم لبخند می زنند و نسیم چه مهربان است با من

    شمعی هستی برای پروانه ای که بی قرار طواف می کند تو را

    و مهمانی لبخند هاست بر لبهای خاموش

    چشمهایم را بسته ام و حضورت را با همه وجودم حس می کنم

    و در سینه فریاد دوستت دارم سر می دهم

    تا کسی نشنود و نداند راز بودنت را...
    باران را در آغوش می گیرم
    و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم
    تو با آغوشی باز...
    با آغوشی پر از نفس های پاییزی
    به استقبالم می آیی...
    و مرا تنگ در آغوشت می گیری
    و یک نفس عمیق تو کافیست
    برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت...

    بی هیچ صدائی می آیند

    زمانی که نمی دانی

    در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و…

    بی هیج نشانی از دلت می گریزند

    تا تمام چیزی که به یاد می آوری

    حسرتی باشد به درازای زندگی

    چه قدر بی رحمند رویاهـا . . .
    غمگــیـטּ و خــستہ اَم ... (!) دلــم یڪــــ هــواے بارانــے مــیخــواهد ./... یڪــــ شـانـہ بــراے گـــریه ڪــردن .../. و یڪـــ گــور پــــدرے ڪہ نثار دُنیا و تـمـام مُــتعلقاتش بُڪــُنمـ ... (!)
    ببـــیــــــن این اسمش دلــــــه !
    اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی ...

    اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــد...

    ...دلـــــ ... ... می شد مغــــــــز !

    دلـــــه ..

    نمی فهمــــــه … !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا