گاهی سخت می شود …
دوستش داری و نمی داند
دوستش داری و نمی خواهد
دوستش داری و نمی آید
دوستش داری و سهم تو از بودنش
فقط تصویری است رویایی در سرزمین خیالت
دوستش داری و سهم تو
از این همه ، تنهایی است
من بجا ماندم در اين سو، شسته ديگر دست از كارم.
نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش
نه خيال رفته ها مي داد آزارم.
ليك پندارم، پس ديوار
نقش هاي تيره مي انگيخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن مي ريخت.
آب بقا کجا و لب نوش او کجا
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا
خفتم بیاد یار د ر آغوش گل ولی
آغوش گل کجاو بر دوش او کجا
بی سوزعشق سازسخن چون کند رهی
بانگ طرب کجا لب خاموش او کجا