یارو تو خیابون داشته قدم میزده یهو یه نفر بهش میگه اقای محمدی پسرت از بالا پشت بوم خونتون افتاد.... یارو یه مکث ثانیه ای میکنه و با سرعت میدوه ...چند لحظه بعد ب خودش میگه من که محمدی نیستم...من که زن ندارم .... من که پسر ندارم .... من اصلا خونه ندارم .!