توتنهامال منی!
آسمان غبطه ام میخورد
که هم آغوشی چون تودارم
غبطه ام میخوردکه...
آغوشش رادردنیاگسترانیده
ولی اوکه نمیداند
توتنهامال منی!
ستارگان غبطه ام میخورند
هرشب سعی درفریبت دارند
امامن که خوب میدانم
توتنهامال منی!
وقتی ازبرایت مینویسم
نمیدانم باکدامین قلم نویسم؟
نمیدانم برکدامین صفحه نوشته ام جاری سازم؟
آخرمیدانی...
قلم وکاغذهایم باهم دعوادارند...
همه میخواهندازبرایت باشند!
آنهانیزغبطه ام میخورند...
اماتو...