masisabz
پسندها
731

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلم میخوات انشا باشه:w00:
    قلمم شکست..........دیگه نمتونم بنویس
    بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
    دلم که برایت تنگ میشود....
    رو میکنم به کاکتوس کنار تاقچه.....
    کاکتوس به نظرم شکل توست....
    بامزه و وحشتناک...
    با همان تیغ ها که احساساتم را میخراشد....
    ولی من میخندم....
    ما هم خوبیم
    اما چه خوبی ای
    از سه تا کار یکیش قبولم کرد
    اونم گفت برو بهت زنگ میزنیم
    آخه گفت بستگی به این داره که بچه ها ثبت نام کنن یا نه
    (کار بود تو آموزشگاه برا آموزش نرم افزار)
    یکیشم انقدر ازم تعریف کرد اما دیگه زنگ نزد نامرد!!
    ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
    امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
    دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
    از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم
    رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
    حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
    کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است
    انگار که دیدیم ندیدیم ، ندیدیم
    صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
    گر میوه یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
    سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
    هان واقف دم باش رسیدیم ، رسیدیم
    وحشی سبب دوری و این قسم سخن ها
    آن نیست که ما هم نشنیدیم ، نشنیدیم

    هر كجا هستم باشم
    آسمان مال من است
    پنجره فكر هوا عشق زمین مال من است
    چه اهميت دارد
    گاه اگر مي رويند
    قارچ هاي غربتهر كجا هستم باشم
    آسمان مال من است
    پنجره فكر هوا عشق زمین مال من است
    چه اهميت دارد
    گاه اگر مي رويند
    قارچ هاي غربت
    خب اونجا شیرینی فروشیه گلچینه دیگه!!!
    از چی بدت میاد؟!؟!
    چون سنگ ها صدای مرا گوش میکنی
    سنگی و نا شنیده فراموش میکنی
    رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
    از ضربه های وسوسه مغشوش میکنی

    دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
    با برگ های مرده هم آغوش میکنی
    گمراه تر از روح شرابی و دیده را
    در شعله می نشانی و مدهوش میکنی

    ای ماهی طلایی مرداب خون من
    خوش باد مستیت، که مرا نوش میکنی
    تو دره ی بنفش غروبی که روز را
    برسینه می فشاری و خاموش میکنی
    در سایه ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
    او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟
    قلب ها بی خبر از عاطفه اند
    من گمان میکردم
    دوستی همچو سروی سرسبز
    چهار فصلش همه آراستگی است!

    من چه میدانستم
    هیبت باد زمستانی هست!

    من چه میدانستم
    سبزه می پژمرد از بی آبی
    سبزه یخ میزند از سردیِ دی!

    من چه میدانستم
    دل هر کس، دل نیست!

    قلب ها از آهن و سنگ
    قلب ها بی خبر از عاطفه اند....
    ای مرغ سحر عشق ز پرواز بیاموز
    کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا