م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • میدونم فرار نمیکنی ! این سوسول بازیا واسه ما نیس ...
    منظورم اینه که باید فکرتو درست کنی ...
    آها اوکی موافقم : علم ....
    پاشو جم کن باو ! دلم نمیخواد برگردم خونه ... (به قول یکی از دوستان ایش)
    حیف که دم دستم نیستی و البت اونقدر صمیمی نیستیم وگرنه درستت میکردم !
    انگار بقیه با خونوادشون مشکل ندارن ، اقتضای سنمونه و تفاوت بین نسلامون که باعث این مشکلات میشه ...
    باید سعی کنی حلشون کنی ، نه کوتاه بیای نه آمپر بچسبونی !
    عقیده داشتن با دونستن فرق داره ...
    اونی که میگه من میدونم چادر خوبه ولی سخته ! اعتقاد اونجوری نداره ولی درست و غلط رو که میتونه تشخیص بده ...
    به هر حال حالا که چادری نیستم ! سختی و آسونیشم پای شوما ...
    هیچ وخ نذار هیچ چیزی رو بهت تحمیل کنن ! بهترین کارا هم که زوری باشه بی ارزشه ...
    اینم بدون که اگه کافرم باشی مامان و بابات ولت نمیکنن و حمایتشونو قطع نمیکنن ...
    تو این که بهانه اس شکی نیس ولی خو نمیشه هم خرده گرفت ... من تو رو نمیدونم شاید اصن اینجوری نباشی ولی مثلا من میدونم نماز اول وقت خوبه ولی میذارم دقیقه 90 میخونم ! اونا هم اعتقاد دارن که چادر خوبه ولی اراده ندارن و هنوز نتونستن به نفسشون مسلط شن ... بعدشم گاهی میبینی یه چیزی در توانت نیست مجبور میشی بیخیالش شی ... حالا ماها هی میگیم چادر سر کردن سخت نیست ولی سخته دیگه :|
    تو که سرت میکنی خواهر ، از وجناتتم که معلومه قبولش داری پس دیگه اجبار چیه ؟
    ینی عاشق این احمقایی ام که می گن"چادر خیلی خوبه ولی پوشیدنش سخته. ما خیلی دوس داریم چادری باشیم.عر عر عر."
    خو اوشگول! مساله از دو حالت ک خارج نیس!
    یا اعتقاد داری، یا نداری!
    اگ اعتقاد نداری که پس زر نزن!
    اگ اعتقاد داری یعنی چی "سخته"؟ شوما برو اون اعتقادتو که "آسون" بودن یا نبودنش شرطِ انجامشه رو بذار در کوزه آبشو بخور!

    مثِ اینه ک آدم بره دریا و بگه: نه دیگه، شنا سخته، من ترجیح می دم غرق بشم!

    اه.....اه...اه!

    عینِ اینایی ک مثلا امسال چون ماه رمضون تو تابستونه و روزا طولانی یه و گرمه، روزه نمی گیرن!
    ناخونات نشکنه گوگولی!
    :hate::hate::hate:


    --------------------
    هیچ وخ ازت نمیگذرم ! هیچوخ :razz::D
    می خواستم
    از سنگینی این بودن بگویم
    که به روی شانه هایم نهادی
    اما
    نمی دانم چه شد
    تا یادت کردم
    تمام این بودن سبک شد
    و بال گرفتم
    پرواز کردم
    لحظه ای نزدیکت شدم
    و دیگر
    نه خودم بودم
    ونه غیر
    تنها
    تو بودی
    و دیگر هیچ.
    بابا جوون ایرانی! توروخدا پاشو نماهایی که توشون عکش گذاشتی رو واسم بفرست... باید بذارم تو فونت. توروخدا!
    دقیقاً! اصلاً نمی فهمم این دسته از آدما چی میگن!!! :confused: باز خوبه تو فهمیدی، یه بیانیه ای صادر نمودی!
    عقل کجا پی برد ، شیوهٔ سودای عشق / باز نیابی به عقل سرّ معمای عشق . . .

    :gol:
    من همه ش دنبال یه بهانه بودم اسم شما رو ببینم و اون لینک رو پیدا کنم ، که جور شد .

    عشق خواهد هستی ت ، زیر و زبَر / عاشقــــا ! از هستی ت ، نامی مبر . . .

    :gol:
    ینی عاشق این احمقایی ام که می گن"چادر خیلی خوبه ولی پوشیدنش سخته. ما خیلی دوس داریم چادری باشیم.عر عر عر."
    خو اوشگول! مساله از دو حالت ک خارج نیس!
    یا اعتقاد داری، یا نداری!
    اگ اعتقاد نداری که پس زر نزن!
    اگ اعتقاد داری یعنی چی "سخته"؟ شوما برو اون اعتقادتو که "آسون" بودن یا نبودنش شرطِ انجامشه رو بذار در کوزه آبشو بخور!

    مثِ اینه ک آدم بره دریا و بگه: نه دیگه، شنا سخته، من ترجیح می دم غرق بشم!

    اه.....اه...اه!

    عینِ اینایی ک مثلا امسال چون ماه رمضون تو تابستونه و روزا طولانی یه و گرمه، روزه نمی گیرن!
    ناخونات نشکنه گوگولی!
    :hate::hate::hate:
    فردا صب دُلارامو(!) برمی دارم میرم تذهیب ثبت نوم میکنم. دعا کن بشه...
    شکسته نفسی!!!!!!!!! من شکسته بندی هم نمی فرمایم...
    این تعارف مزخرفارو بذاریم کنار!
    ______________
    پایه باش تابستون "طومار شیخ شرزین" رو ببریم رو سن... حتی از سر مسخره بازی! خیلی دوست دارم دیالوگارو حفظ کنم... احساس میکنم از حافظه تعطیل شدم!
    یا چشم بپوش از من و از خویش برانم/ یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم!

    این مدل دعاهام بدک نیست... شاید تو خاکی به فرعی/ خاکی به اصلی/ فرعی به اصلی جواب بده!
    من که نه فرعی حالیمه، نه اصلی... کلاً تو خاکیم! ولی حالا شما برو تو راه... فرعی و اصلیش دیگه با خودشه!
    برادرِ دختر حاجی! چه میدونم کدوم خریه...

    تو گفتی:"هي خودا!
    مجيد سوزوكي يو ب عشق دوختر حاجي بردي!
    هي خودا..."

    منم گفتم"پسر حاجی"! عجب توضیحاتی میخوای از آدم... تو برو سر اجاقت تا ذهنویاتت(!) ته نگرفته.
    داشته باش!

    شهید سهراب میگه: "هیچ وقت مرخصی از گلویمان پایین نرفت. هربار آمدیم تهران، یک چیزی بهانه شد که برگردیم جبهه.

    یک بار با "با نوای کاروان" آهنگران... یک بار با "همراه شو عزیز" شجریان... یک بار "4فصل ویوالدی"...

    این آخری، قبل از دفاع سراسری، با "گل پری جون" بی کیفیتِ تاکسی هم هوایی شدیم و برگشتیم جبهه...

    زنده گی نبود که..."
    بذار تو پلوپز که زود دم بکشه! فکر کردم میخوای یه قسمت از مترسک و پاروانا رو بنویسی... نگو تراوشات ذهنیِ خودته.... حواست باشه که مو اینا نیفته توشا!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا