eMJey
پسندها
919

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چه کتابی ؟؟
    ینی شما نویسنده این؟
    وای چه باحال من تاحالا دوست نویسنده نداشتم....خیلی خوبه
    البته من خودم چنساله پیش یه نصفه رمان نوشتم
    ولی تنها خوانندش خودم بودم
    ولی بد نبود.....من زیاد از این ذوقای شاعریو اینا ندارم فقط خیلی حافظ دوسدارم بیشتر موقه ها شعرای اونو میخونم
    حالا چی هست کتابتونون؟
    وااای آره بخدا من خودم 2سال پیش شمال بودیم
    خیلی بد بود یه چیزایی دیدم چنشب اصن دریا نرفتم بدم اومده بود ازش
    منکه انقد دوسش داشتم....آخه 3نفر جلو چشم خودمون غرق شدن
    نه آمبولانس اومد نه چیزی وقتی کار تموم شد تازه صدای آژیر آمبولانسو شنیدیم...........وحشتناک بود
    چنشب تو شوک بودیم همه......فقط جسد 2تاشون پیدا شد....................:cry:
    نه به خدا
    به جون خودم راست میگم اصن امتحان کردین؟
    واقعا ندیدین؟؟
    خب یکار دیگه کنیم
    اصن نمیخاد مثه ژاپنیا همین که یه کم ببندین چشماتونو میبینین
    راست میگم
    اینم از داستان امشبمون

    "روش مثبت"

    پدر:دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی.
    پسر:نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم.
    پدر:اما دختر مورد نظر من،دختر بیل گیتس است.
    پسر:اهان اگر این طور است،قبول است.

    پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید؛

    پدر:برای دخترت شوهری سراغ دارم.
    گیتس:اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند.
    پدر:اما این مرد جوان قائم مقام مدیر عامل بانک جهانی است.
    بیل گیتس:اوه،که اینطور!در این صورت قبول است.

    بالاخره پدر به دیدار مدیر عامل بانک جهانی می رود.

    پدر:مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیر عامل سراغ دارم.
    مدیر عامل:اما من به اندازه ی کافی معاون دارم!
    پدر:اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است.
    مدیر عامل:اوه،اگر اینطور است،باشد.

    و معامله به این ترتیب انجام می شود.

    نتیجه ی اخلاقی:حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست اورید.اما باید روش مثبتی برگزینید.
    یه سوالی به نظرتون این فیله به چی فکمیکنه؟؟؟!!!!
    واقعا سوال شده برام:question:

    چشماتونو مثل ژاپنی ها بکشید و برای جند لحظه به تصویر نگاه کنیدو پلک بزنید تا اسم عشقتونو ببینید

    سلام وای ببخشید بخدا
    شرمنده اصن حواسم نبود همین الان یه دفه یادم اومد
    معذرت میخام
    من یه کم حافظم کوتاه مدته.........
    یادم رفت
    ببخشییییییییییییییید:gol:
    اوهوممم منم اون دوتارو خیییییییلی دوسداشتم
    این بد بود؟
    تلافیه قبلی گذاشتم:D
    فکنم فردا شب اگه زنده بمونم هستم
    شما هستین فکنم حدودا ساعته 9 چون 7 باید بریم خرید صبح که درس دارم نمیام ظهرم فکنم بخابم
    شما شب هستین؟
    اینو گذاشتم چون از اون داستانم ناراحت شدین
    دیگه واقعا خدافظ شب شده من برم دیگه
    دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

    نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

    بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.



    مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید.

    زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

    مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

    20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

    همه تعجب کردند.

    مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم".
    من بودم ببخشیدا آخه یه کم دیر پیام دادین حوصلم سر رفت!!
    باشه بعدا حرف میزنیم
    :smile:
    ببخشید آقای ام جی!!
    من هنوز اسمتونو نمیدونم
    ام جی فکنم مخفف محمد جواده درسته؟
    من دیگه باید برم کم کم با اجازه
    ئه نمیدونستین؟
    جدی میگین؟!!!!!!!!
    خب همه که نه.............به هر حال.................

    همون عکسی که نگین جون گذاشته بودو گفتم

    راستی شما ترمه آخرین دیگه میخاستم موضوعه پایانامتونو بدونم اگه بشه
    آهاااااااان فهمیدم داستانو میگین؟
    چرا خوبه که
    اشتباهه مگه؟!:D
    میگم با اجازتون من این عکسه رو بردارم خیلی قشنگه
    فراخوان بزرگ تالار هنر : تاسیس تالار "گالری ِ آثـــــــــار هنــــــــری ِ شما"

    نظرسنجی مسابقه تابلوی هنری بچه های باشگاه مهندسان ایران - صنایع دستی[IMG]
    [IMG]
    .. ✿ღೋ✿ تا حدس نزنین نمیگم چه خبره!!!.. ✿ღೋ✿[IMG]
    ادامه.......

    غول نگاهی به نقشه کرد و
    گفت : ما رو گرفتی ؟ این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند. من که فکر نمی کنم هزار سال دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد.
    درسته که من در کارم مهارت دارم ولی دیگه نه اینقدر ها. یه چیز دیگه بخواه. این محاله.
    زن مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین… من هرگز نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم. مردی که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه.
    مردی که بتونه غذا درست کنه و در کارهای خانه مشارکت داشته باشه. مردی که به من خیانت نکنه و معشوق خوبی باشه و همش روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه! ساده تر بگم، یک شریک زندگی ایده آل.
    غول مقداری فکر کرد و بعد گفت : اون نقشه لعنتی رو بده دوباره یه نگاهی بهش بندازم…!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا