توهمون حس غریبی که همیشهبامنه
توبهونه هرعاشق واسه زنده بودنی
توامیدانتظاری تودلای ناامید
مثل دیدن ستاره توشبایناپدید
چه غریبونه گذشتن جمعه های سوت وکور
ولی انگارنرسیدی ای تجلی ظهور
شب را دوستـــ ــ ـ دارم ...!
چرا که در تاریکـــ ـی .
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند ...
که آمده ای . ..
ای عاشق در انتظار چه نشستی؟
در انتظار بادهای پائیزی؟
باران های بهاری؟
برگهای زرد
و یا شکوفه های ارغوانی ،
درانتظار کدامی؟
انتظار بیهوده است ، پنجره را باز کن!
جدار را بشکن
غبار را یشوی
و خاطره ها را به خاطره ها بسپار ؛
تا پایان ، پایانها مانده است .
این است زندگی
این است روزگار!!!