LOOFAN
پسندها
43

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شسته بود پسر، روی جعبه‌اش با واکس

    غریب بود، کسی را نداشت الا واکس
    نشسته بود و سکوت از نگاه او می‌ریخت
    و گاه بغض صدا می‌شکست : «آقا واکس؟»
    درست اول پائیز، هفت سالش بود
    و روی جعبه‌ی مشقش نوشت :‌ بابا واکس...

    غروب بود، و مرد از خدا نمی‌فهمید
    و می‌زد آن پسرک کفش سرد او را واکس
    (سیاه مشقی از اسمِ خدا خدا بر کفش
    نماز محضی از اعجاز فرچه‌ها با واکس)
    برای خنده لگد زد به زیر قوطی، بعد
    صدای خنده‌ی مرد و زنی که : «ها ها واکس-
    چقدر روی زمین خنده‌دار می‌چرخد!»
    (چه داستان عجیبی!)‌ بله،‌ در اینجا واکس-
    پرید توی خیابان، پسر به دنبالش
    صدای شیهه‌ی ماشین رسید، اما واکس-
    یواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
    و خون سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس...

    غروب بود، و دنیا هنوز می‌چرخید
    و کفش‌های همه خورده بود گویا واکس
    و کارخانه به کارش ادامه می‌داد و
    هنوز طبق زمان هر دقیقه صدها واکس...
    کسی میان خیابان سه بار "مادر!" گفت
    و هیچ چیز تکان هم نخورد، حتا واکس
    صدای باد، خیابان، و جعبه‌ای پاره
    نشسته بود ولی روی جعبه تنها واکس!
    به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند
    به این طریقه ی بازی قمار می گویند

    به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
    هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

    اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر
    به من اهالی جنگل شکار می گویند

    مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند
    کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟

    تو رفته ای و نشستم کنار این همدم
    به این رفیق قدیمی سه تار می گویند
    قـفـســي بايــد ساخــت
    هــرچــه در دنـيــا گنــجـشــک و قـنــاري هســت
    بــا پــرستــوها
    و کبــوتــرها
    همــه را بايــد يــکجــا به قــفـس انــداخـت
    روزگـــــــاري اســت کــه پــرواز کبــوتــرها
    در فضــــا مـمنــــوع است
    کــه چــــرا
    به حريـــم جــت ها خصمانـــه تــجــــاوز شـده است
    روزگـــــــاري است که خوبـــي خــفتـــه است
    و بـــدي بـيـــــــــدار اســتـ ـ ـ ـ
    پس از آفرینش آدم

    خدا گفت به او: نازنینم آدم،

    با تو رازی دارم ، اندکی پیشتر آی.

    آدم آرام و نجیب آمد پیش

    زیر چشمی به خدا می نگریست

    محو لبخند غم آلود خدا

    دلش انگار گریست.

    "نازنینم آدم

    ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید )

    یاد من باش که بس تنهایم"

    بغض آدم ترکید ،گونه هایش لرزید،

    و به خدا گفت:

    من به اندازه ی...

    من به اندازه ی گلهای بهشت ... نه...

    به اندازه عرش... نه... نه

    من به اندازه ی تنهاییت ای هستی من

    دوستدارت هستم.

    آدم کوله اش را برداشت.

    خسته و سخت قدم بر می داشت،

    راهی ظلمت پر شور زمین.

    طفلکی بنده غمگین ، آدم

    در میان لحظه ی جانکاه هبوط ،

    زیر لبهای خدا باز شنید که گفت:

    نازنینم آدم، نه به اندازه ی تنهایی من

    نه به اندازه ی عرش،

    نه به اندازه ی گلهای بهشت

    که به اندازه یک دانه گندم فقط یادم باش.

    نازنینم آدم، نبری از یادم!
    همـــــــــه وقت ،
    همــــــه جـــــــــــــــــــا،
    من به هر حال که باشم به تو می اندیشــــــــــــــــم !
    تو بـــــــــدان ایــــــن را
    تنها تـــــــــــــــو بــــدان
    تــــو بیـــا...
    تو بمان... با من تنها تـــــــــــــــو بمــــــان .
    جای مهتـــــــــــاب به تاریکی شب ها تـــــو بتـــــــــــــــاب!
    من فـــــــــــدای تو، به جای همه گل هـــــــــــا تـــــــــــو بخنــــــــد!!!!
    از تپــش هــای قلبم

    خواستنت را کــه بگيــرم

    می ايســـتد
    بعد از باران نگاهم،
    آفتابی شو ..!
    رنگین کمان "بودنت" را ،
    دوســـتــــــ دارم...!!
    به خودم حسودی میکنم گاهی .!!

    که هیچ کس اندازۀ من ..

    تو را دوست ندارد !
    بیا بــــازی كــنـــیــم....تــــو چـــشــــــم بـــگــــذار..مــــن دل میـــــگـــــذارم.!!!
    نترس
    با لحظه ها حرف زده ام
    قرار است خاطراتِ خوبمان را دست به دست کنند
    ...تا امروز
    قرار است دوباره به یادِ هم بیفتیم
    پیدایمان شود
    باز هم حرف بزنیم با یک نگاه
    ...دستمان برسد تا عشق
    باور کن
    سکوتمان دست نخورده است هنوز
    هیچ لیوانی در زندگی خالی نیست ،

    حتی نیمه پر هم نیستند ؛

    وقتی چشمها جور دیگر می بینند .

    وقتی دوست همه جا حضور دارد،

    وقتی لطفش همه جا را پر کرده

    آری ... چشمها را باید شست ...

    بیایید لیوانها را به کناری بگذاریم ، وقتی دریای رحمتش را کرانه نیست ...

    الحمد لله رب العالمین ...
    خداوندا ، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد ، نشانم ده
    خداوندا ، مسلمانی عطایش کن
    نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را
    نبندد پای زیبای پرستو را
    نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را
    نچیند بال مینا را
    ===
    دعایش می کنم آن عهد بشکسته
    دعایش می کنم عاشق شود بر یاکریم و هدهد و مینا
    دعایش می کنم
    آن سان دعایی
    چون مرا با لعنت و نفرین قراری نیست
    تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟
    چنان با من به گرمی او سخن گوید
    که گویی جز من او را بنده ای ، در این زمین و آسمانها نیست...
    سلااااااااااااام...............
    وای چقدر عکس مرسییییییییییییییییییییییییییی...................
    همشون قشنگ بودن...............:gol:
    یارو 95 سال عمر کرده بعد که می میره مینویسن به دیار حق شتافت!!!!!

    خو این کجا شتافته!!!!!

    اینو که به زور بردن!!!!!
    گاهی سخت میشود...
    دوستش داری و نمیداند !!
    دوستش داری و نمیخواهد !!
    دوستش داری و نمی اید !!
    دوستش داری و سهم "تو" از بودنش فقط
    تصویری ست رویایی در سرزمین خیالت !
    دوستش داری و سهم تو از این همه
    " تنهایی " است
    دنیا همه هیچ واهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ برهیچ مپیچ دانی که پس ازعمر چه ماند باقی؟ مهراست محبت است وباقی همه هیچ...
    بــلاتکليفم...

    مــثل کتاب فــراموش شده اي
    که روي نــيمکت يک پارک سوت و کور ،
    بــاد ديــوانه ،
    نــخوانده ورقــش مــيزند...
    هر ورقــش ،
    بــيت بــيت غــزلش ، قــصه ی من...
    دست خودم نيست

    به گمانم دست تو است

    که مي تواند مرا

    با يک سلام خشک و خالي

    به آينده اميدوار کند!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا