LOOFAN
پسندها
43

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شايد به نظر برسد كه عاشق نيستم
    شايد به نظر برسد كه نمي توانم عاشق باشم
    شايد به نظر برسى كه حتي نمي خواهم عاشق باشم
    ولي نه در برابر عشقي مانند عشق من به تو
    كه تا آخرين لحظه عمر آن را در قلبم نگاه خواهم داشت
    برای آدم هامرزبگذارید...
    مرزصمیمیت..
    مرزتماس فیزیکی...
    مرزرفتار...
    مرزکلام...
    شمااین مرزراتعیین کنید...
    وهمیشه یک قدم عقب تربیایستید...
    همیشه...
    مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.................
    همشون عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بوووووووووووووووودن.....................
    ی عاشق در انتظار چه نشستی؟
    در انتظار بادهای پائیزی؟
    باران های بهاری؟
    برگهای زرد
    و یا شکوفه های ارغوانی ،
    درانتظار کدامی؟
    انتظار بیهوده است ، پنجره را باز کن!
    جدار را بشکن
    غبار را یشوی
    و خاطره ها را به خاطره ها بسپار ؛
    تا پایان ، پایانها مانده است .
    این است زندگی
    این است روزگار!!!
    خداوندا نمی دانم که میداند
    ولی اینقدر می دانم تو می دانی
    خداوندا از این دلهای سرد و بی روح
    چه می دانیم
    ولی انقدر می دانم تو می دانی
    خداوندا شده دنیا سراسر تیره و ظلمت
    خداوندا شده گلخونه دلها
    زرد و پژمرده
    خداوندا گرفتاریم
    گرفتاریم در این شبهای ظلمانی
    کسی جز تو نمی داند
    خداوندا تویی تنها فریاد رس
    خداوندا تویی امید این دلها
    خداوندا تویی قادر
    توی حاکم
    مدد را از تو میخواهیم

    خداوندا
    مدد کن بر مددجویان
    وقتی باختم، “مسیر” را یافتم؛
    در بزرگراه زندگی همواره راهت، “راحت” نخواهد بود.


    هر چاله ای، “چاره ای” به تو می آموزد.


    دوباره فکر کن، فرصت ها “دو بار” تکرار نمی شوند.


    پس به خاطر داشته باش برای جلوگیری از پس رفت،“باید رفت”!!
    دیدی این دخترایی که تا قبل عقد اسمشون آرمیتا بوده بعد وقتی دارن قند
    می سابن رو سرشون و خطبه خونده می شه یهو می بینی عاقد می گه دوشیزه: خدیجه قره قوزلوی جادوغ آبادی اصل آیا من وکیلم؟
    شت تو بد و بدتر هی شنیدمو باور نکردمو باورش عجیبه که
    همش درست بودو درست میگفتن من ساده به همه میگفتم عجیبه و
    عجیب نبودیو دستتو خوندمو یه عمر آزگارو کنار تو موندمو
    حیف که عمرمو تلف میکردمو یه عمری بیخودی به عشقتو خوندمو
    پست تر از اونی بودی که فکر میکردمو دلت یه جایی دیگه بود حس میکردمو
    به روت نزدم نمیخواستم بری نمیخواستم بشینی به ما هی بد بگیو
    میگم برات مهم نی چی سرم میاد میگی بزار سیاه بشه روزگارش
    میگی بزار نباشه و فقط بره اصلا بزار بمیره بیخیالش
    گول چهره ی پاکتو خوردمو تو هم درست همونی بودی که همه میگفتن
    اینقده قشنگی که منم نباشم خیلیا واسه داشتنت به پات میفتن
    تازه دارم میفهمم منو واسه چی خواستی با همه دورو بریات الا ما روراستی
    برای تو میمردم روت قسم میخوردم اینقده عوض شدی که یهو جا خوردم
    زندگی بــــــــــــــــــــاور می خواهد......
    از جنس امــــــــــــــــــــید.. ....
    به رنـــــــــــــــــــگ خدا.......
    ه قانونی هست که میگه تا قبل از اینکه پرواز کنی
    هرچقدر خواستی بترس ،
    فکر کن ،شک کن ، دو دل شو ، پشیمون شو ...
    اما وقتی پریدی اگه وسط راه پشیمون شدی ، بازی رو باختی.
    باید پر باز کرد و بی ترس و دغدغه پرید و اوج گرفت...
    چه لذتی داره اگه هم پروازت پرِ پروازت باشه...
    تکراری تر از هر روز وارد خیابان میشوم
    تکراری تر از هر روز سوار اتوبوس میشوم
    تکراری تر از هر روز به چشمهای خسته مردم نگاه میکنم
    وتکراری تر از هر روز تصادف ماشین هاو دعوای راننده ها را تماشا میکنم
    و تکراری تر از هر روز ......
    عجب تکراری شدیم ما ادمها......
    خاطرات عمر رفته در نظرگاهم نشسته
    در سپهر لاجوردی آتش آهم نشسته

    ای خدای بی نصیبان طاقتم ده ، طاقتم ده
    قبله گاه ما غریبان طاقتم ده ، طاقتم ده

    ساغرم شکست ای ساقی
    رفته ام ز دست ای ساقی

    در میان توفان
    بر موج غم نشسته منم
    در زورق شکسته منم
    ای ناخدای عالم

    تا نام من رقم زده شد
    یکباره مهر غم زده شد
    بر سرنوشت آدم

    ساغرم شکست ای ساقی
    رفته ام ز دست ای ساقی

    تو تشنه کامم کشتی
    در سراب ناکامیها
    ای بلای نافرجامیها

    نبرده لب بر جامی
    میکشم به دوش از حسرت
    بار مستی و بد نامیها

    بر موج غم نشسته منم
    در زورق شکسته منم
    ای ناخدای عالم

    تا نام من رقم زده شد
    یکباره مهر غم زده شد
    بر سرنوشت آدم
    سخت ترین دو راهی:

    دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است

    گاهی کامل فراموش میکنی و بعد

    می بینی که باید منتظر می ماندی

    و گاهی آن قدر منتظر می مانی

    که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی.
    چه حرف بي ربطيست که مرد گريه نمي کند !

    گاهي آنقدر بغض داري که

    فقط بايد مــــــــــــــــــــــر د باشي

    تا بتواني گريه کني
    روزگارا:
    تو اگر سخت به من میگیری،
    با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،
    گرچه دلگیرتر از دیروزم،
    گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،
    لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
    زندگی باید کرد...!
    گفتم: در این میانه چه کسانی را نجات می‌دهدی عزیز؟

    جواب داد:
    ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوا
    سپس آن‌ها را که تقوا پیشه کردند از آن رهایی می‌بخشیم.
    مریم/٧٢؛
    فکرش را که میکنم... قانون ساده ای است... مثل کودکی هایم...
    اگر به حرف مادر گوش کنم دستم را محکم میگیرد... و هرگز رهایم نمیکند...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا