حنا جون
پسندها
375

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • غروب است
    و ذهن متروک پنجره
    در انتظار بارانی از روز های دوستت دارم
    بی تو خیلی تنهایم...
    من بی گناهم

    عصای کورم در حسرت قدم هایم

    و ساعتم کوک همیشه

    به وقت بازگشت

    به من چه مربوط اگر

    خیابان ها دنبال هم می دوند و

    جایی برای پیچاندنم پیدا نمی کنند

    وقتی روی همه ی دیوارها نوشتند

    سر زدن ممنوع

    جیب سوراخم

    جای عقده هایم نمی شود

    به من چه مربوط اگر

    با نشان انگشت هایم

    مترسک ها

    از سایه ی خودشان می ترسند

    و رنگ پریده ی صورتم

    دلهره به جان تمام نقاشی هایی می اندازد

    که می خواهند

    روی دنیایشان رنگین کمان باشد

    روی لب حرف های پوچ

    کم کم دود می شوم

    و ته مانده ام را

    زیر پا خاموش می کنند

    ولی نمی دانند

    برگ های زرد ریخته

    سهمی در تداوم درخت دارند

    من بی گناهم

    تا شمارش معکوس این شعر

    به پایان نرسیده

    ورقم بزنید به اولین برگ
    دلم تنگ است این شبها یقین دارم که میدانی
    صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی

    شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین
    ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو میدانی

    میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
    چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته میرانی

    تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند
    به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی

    دلم دریای خون است وپر از امواج بی ساحل
    درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی

    هماره قلب بیمارم به یاد توشود روشن
    چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی ...
    شروع قصه با تو بود
    و هرچند سرگردانم امروز
    میدانم خدا اگر بخواهد
    دیر یا زود
    به دست های تو تمام می شود..
    به دست های تو تمام می شوم..
    به دادم برس ای اشک
    دلم خیلی گرفته
    نگو از دوری کی
    نپرس از چی گرفته
    منو دریغ یک خوب
    به ویرونی کشونده
    عزیزمه تا وقتی
    نفس تو سینه مونده
    تو این تنهایی تلخ
    من و یک عالمه یاد
    نشسته روبرویم
    کسی که رفته بر باد
    کسی ک ه عاشقانه
    به عشقش پشت پا زد
    برای بودن من
    به خود رنگ فنا زد
    چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
    برای اون که سایه س همیشه رو سر من
    کسی که وقت رفتن
    دوباره عاشقم کرد
    منو آباد کرد و
    خودش ویرون شد از درد
    بدادم برس ای اشک
    دلم خیلی گرفته
    نگو از دوری کی
    نپرس از چی گرفته
    به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
    با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
    هنوز سالار خونه س پناه منه دستاش
    سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش ...
    آفتاب که برود

    سایه ها که تمام بشوند

    تو خاک می شوی ...

    و من ماه !!!
    پنجره ای نشانم دهید تا من برای همیشه نگاه منتظر پشت آن باشم.
    پنجره ای نشانم دهید.
    من خانه ای دارم با چهار ضلع بلند آجری
    روشنایی خورشید را از یاد برده ام
    آسمان پر ستاره را نیز.
    پنجره ای نشانم دهید.
    پنجره ای كه پرواز گنجشكان را از پشت آن تماشا كنم
    و خوشبختی مردمان را و گذر فصلها را.
    در كوچه ما خانه ها را بی پنجره می سازند
    با تمام دلتنگی هایم امروز برای تو نوشتم صدایت نخواهم کرد گر چه دلم ارام نخواهد گرفت ....
    می گذارم بروی باور کن دلم می خواهد کنارم باشی ولی...
    می خواهم وقتی بیایی که جز من دنیا پیش پایت رنگ نداشت باشد
    و من تمام هفت رنگ وجودت شوم شادی .غم. صبر .خنده. گریه....
    و توبا 7 رنگ من 700 خنده و شادی را ببینی
    و من در کنار تو ارام گیرم
    بی دغدغه از دیگران با تمام وجودم احساس کنم
    که فقط ماله منی و باور کنم وباور کنم....
    باور کن

    "عین"، "شین" و "قاف"

    جدا از هم که باشند

    هیچ خاصیتی ندارند!

    اما در کنار هم ، معجزه می آفرینند.

    درست مثل من و تو !!!
    سالهاست منتظرم
    سر، کوچه ی خاطرات
    برف تمام زمین را سفید کرده
    ساعتم یخ زده!
    سرما تنم را میسوزاند
    آغوشت کجاست؟
    فقط لحظه ای مرا برای خود بدان
    و خود را برای من
    برگرد
    بگذار این انتظار به پایان برسد.
    جایی هست که دیگه کم میاری

    از اومدن ها , رفتن ها , شکستن ها . .. .

    جایی که فقط میخوای یکی باشه ، یکی بمونه نره

    واسه همیشه کنارت باشه

    من الان اونجام .....!

    ... تو کجایی ؟
    به من تکیه کن تکیه کن تکیه کن که خاصیت عشق را میشناسم
    به من تکیه کن مثه شبنم به برگ
    تو را بهتر از برگ ها میشناسم
    به من شک نکن شک نکن شک نکن
    که من صحت اعتماد توام
    لطیفی تو تکرار ابریشمی
    که وقت سرودن به یاد توام
    تو از اوج فواره ها آمدی
    تو با یک قبیله صدا آمدی
    تو از عطر نارنج زاران خورشید
    تو از قله ها از هوا آمدی
    تو را روی گلبرگ ها مینویسم
    در آغاز در ابتدا مینویسم
    در آغاز دفتر چه مشق هایم
    تو را گرچه من بود ما مینویسم
    چه عکس باحالی... دستت درد نکنه... دیگه برو استراحت کن..فردا کلی کارداری..
    زندگي را به بهانه خواب

    خواب را به بهانه درد

    درد را به بهانه تو

    فراموش کردم

    حال خود قضاوت کن که

    از من چه ماند

    جز تويي که وقت و بي وقت من را

    انکار مي کني
    چشم هایم را می بندم

    بازی دستانت دیوانه ام می کنند

    رها نمی شوم از تو

    رها نمی شوم از این حس مشترک

    شعله میشوی در لبهایم

    داغ می شوم

    داغترین فصل بودنم

    آرام

    .
    .
    .



    آرام

    به جهنمت پا میگذارم ...
    یه حالی دارم این روزها


    نه آرومم نه آشوبم !

    به حالم اعتباری نیست

    تو که باشی منم خوبم ..
    گویی من و تو را ،
    در دو انتهای ریسمان عاشقی ،
    به هم و در هم ، تنیده و بافته اند ….
    شیرازه ی کتاب عشق منی تو ؛
    از ازل ………تا…….. به ابد
    همین جا درون شعرهایم بمان

    تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد

    به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛

    من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها

    شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان

    تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم.
    خط موازی من....

    تاکجای این جاده بامنی...؟

    دلم برای تقاطع باتو خیلی تنگ است...
    من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم…

    که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود…

    و من …

    روبه روی تو …

    می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جا بگویم
    نفست باران است
    دل من تشنه ی باریدن ابر
    دل بی چتر مرا مهمان کن . . .
    تورو با تمام خوبی و بدی
    تورو با هرچی که هستی دوست دارم
    توی لحظه های بیداری و خواب
    توی هوشیاری و مستی دوست دارم
    حتی وقتی میگی دوستم نداری
    تو رو با یه دنیا غصه دوست دارم
    حتی وقتایی که شیرین نمیشی
    من تو رو قصه به قصه دوست دارمتو رو تا وقتی نفس تو سینه هست
    تو رو تا لحظه ی آخر میخوامت
    تو رو حتی وقتی بی محبتی
    حتی وقتی مثل سنگی دوست دارم
    دیگه تنهام نمیذاری وقتی که
    من تو رو به این قشنگی دوست دارم
    در میان وسوسه ی نامردمان

    تو به طواف مردم چشم من بیا

    و مرا تکرار کن

    در خطوط زلال اشک هایت .....

    که روی زمین پاک شعر

    به نماز شکسته ی من مرهم نهاده است.....

    نترس از سرخی گناه ِ بینمان!

    من تو را

    با اشک های پایان دعایم

    شاعرانه غسل خواهم داد.....
    دلم یک جای دنج میخواهد
    آرام و بی تَنِش
    جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی!
    تا آدم گاهی آنجا آرام بگیرد
    مثلا آغوش تو !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا