چه کردي با من؟...
ميخواهم بنويسم...اما از چه؟ از کي؟ و براي چي؟...
وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...
اما براي شنيدن چه کلامي؟...
مي خواهم بنويسم...
از تو..
از اين نيامدن و قصد رفتن کردنت..
مي خواهم بنويسم اما دستهايم مي لرزد...
چه کردي با من؟...
چه خواستم ز تو که دريغ ميکني؟چه خواستي که نکردم؟...
غم نبودنت به جانم نيشتر ميزند اما درماني نيست که به مقابلش روم...
آخر تو تنها اميد بودي تنها دعاي شبانه ام...
ميخواهم بنويسم...اما از چه؟ از کي؟ و براي چي؟...
وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...
اما براي شنيدن چه کلامي؟...
مي خواهم بنويسم...
از تو..
از اين نيامدن و قصد رفتن کردنت..
مي خواهم بنويسم اما دستهايم مي لرزد...
چه کردي با من؟...
چه خواستم ز تو که دريغ ميکني؟چه خواستي که نکردم؟...
غم نبودنت به جانم نيشتر ميزند اما درماني نيست که به مقابلش روم...
آخر تو تنها اميد بودي تنها دعاي شبانه ام...