م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام

    ورود امام زمان "عج الله تعالي فرجه الشريف" ممنوع

    تصاویر/ دستخط امیرالمؤمنین علی عليه السلام
    :gol::gol::gol:
    باوا چقد شما در این پُزیشن جذاب هستید حتی!!
    دوستی با شما مایه مسرت می باشد!![IMG]
    آرزوی من در این ساعت و این لحظه اینه که یه دانشجوی از خود راضیِ معماری_از اینا که همه ش با پروژه آماده و سوسول بازی نمره می گیرن_ رو پیدا کنم،

    بگم: دخترم! شما معماری جهان چند میشی عمویی؟! بعد بگه : 19.75. از این شکلکام بذاره: :)

    بعد من بگم: خب عمویی! شما که بیست میشی، بشین این سوالای امتحانیِ عمو خوشنویسو حل کن!

    بعد بهش قول میدم اگه زنده از سر برگه بلند شد، خودم یه تنه، آستین بزنم بالا و برم ارگ ناتمام ساراگون رو تموم کنم و بزنم به نامش!


    این بود آرزوهای یک جوان مصیبت دیده و رنج کشیده از طوفانهای سهمگین روزگار!!
    این کارنامه اینجور نمی مونه/ این نمره ها داغون نمی مونه

    صاحب داره دنیا، همه کارااااااا/ اینجوری که ناجور نمی مونه!!

    :cry:
    آفرین!

    بذار بعدِ پروژه ها می برمت... نذر می کنم اگه این ترم تموم بشه(!) با پای پیاده بریم انتشارات عصر داستان!!
    راستی عاقبت ندا چی شد؟عاقبت منو خوتو گفتی قرار شد مال ندا رو هم بنویسی.واسه منم بفرست هر وقت نوشتی.
    :biggrin::w15:عکست فوق العاده است.نه بابا من که با تو کاری ندارم.اونم همین طور فقط چششو در می یارم:w25:
    مهشیدِ آبجی!

    مو بِرُم که ظرفارو بشورُم تا کاکوم نیومده، سیاه و کبودُم نِکَرده و نِنداختِتُم تو تِنور ...!!!!!!!! :D

    خداحافظت. :heart:
    نه... واسه تو پیانو بود!! :D

    واسه مهشید عالی بود: " پای دلارام"!!! :biggrin: عجب افتضاحیم شدا...
    می دونی امروز یاد چی افتادم؟!

    تو کافه سپیدگاه 20 سوالی بازی می کردیم... رو پیشونیِ محیا نوشته بودیم "پایه"

    بعد محیا گفت: جانداره یا بی جان؟!

    تو گفتی: نه جانداره، نه بی جان!

    بعد محیا گفت: نداست؟! (خیلی هم جدی بود)

    کلاً ادم حساب نکردین منو اونروز... بعدشم که محیا لقمه ش پرید تو گلوش، سرفه کرد، هر چی تو حلقش بود، ضمیمه ی ساندویچ من شد!!!:biggrin:
    خوبه سایزش به نظرم. حالا اگه فردا برنامه بود، همونجا دوتایی می خریم دیگه. نبود هم که تو کاهی می نویسیم، ضمیمه می کنیم!!
    شمقدری؟!؟!؟ :biggrin: دیوانه...

    ببین من دفتر ندارم، تو چی بنویسم؟! مگه نگفتی خرید؟! برم بخرم؟!
    هنوز مسعود فراستی اس نداده!! فک کنم نیست... احتمالاً دوباره کسی پیچیده به پرو پاشون...
    نه! پولم نرسید پیرهن اطلس بخرم! ولی میخرم، تو عقد مریمم می پوشم، ببینم با اون رفقای بی مخت می خوای چیکار کنی؟! تازه آخر فیلمم عوض کردم! باهات نمیام تو افق محو شم... خودت تهنا برو با اون دوستای قلچماقت!:D
    بی خیال بابا... خودم از این به بعد نقد می کنم نوشته هاتو... مقوا هم نمی بافم!
    ما درس سحر در سر میخانه نهادیم / محصول دعا در ره جانانه نهادیم

    در خرمن صد عاقل زاهد زند آتش / این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

    سلطان عزل گنج غم عشق به ما داد / تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

    در دل ندهم ره پس از این مِهر بتان را / مُهر لب او بر در این خانه نهادیم

    در خرقه از این بیش منافق نتوان بود / بنیاد از این شیوه ی رندانه نهادیم

    چون می رود این کشتیِ سرگشته که آخر / جان در سر آن گوهر یکدانه نهادیم

    المنة لله که چو ما بی دل و دین بود / آن را لقب عاقل و فرزانه نهادیم

    قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ / یا رب چه گدا همت و بیگانه نهادیم
    های!

    مهشید یه روسری سبز امروز از مترو خریدم... انقذه خوشحالم...!!! :D دلم هوای روسری نخی کرده بود...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا