...مرا چه می شود ، چه می شود که گیج می رود سرم ؟
    چنان که آب های تیره
    نیمه شب
    جزیرة بلور ماه را بغل کنند
    بغل کنند و سوی یکدگر رها کنند و باز هم بغل کنند ،
    گرفته بودَ مَت که پس نیفتی، از پسِ گرفتنم
    تو داد می زدی : سرم چه گیج می رود!
    کجاست حلقه های مهر، دور گردنم ، تنم؟
    چه اشتیاق عاشقانه ای تو داشتی
    کنار چشم های ارغوان گرفته ای
    چو انعکاس ترس سیب سرخ در نگاه دزد باغبان گرفته ای
    سماع واژه های ما ، اگر تمام شد ، نترس
    بیا بخواب در کنار من ، شبیه خواب فرش
    و یا بلند شو ، بچرخ
    بچرخ تا سرود ما رسد به بام عرش !
    به برگریز برزخ خزان روزگار من ،
    چنان بهشت من ، بهار من !
    یگانه مظهر محبّت دیار من !
    یگانه یار من !