نگفتم حواسش نیس
دمش گرم من چاکرشم هستم
یه دوستی بابام داره
پدر شهید هستش
اما بچه هاش باهاش ناسازگارن
نمیشه گفت بچه هاش یشتر پسر بزرگش
ده پانزده قبل عید بی پول و گرسنه طوریه که میلرزید از ضعف اومد خونه
عروسش بیرونش کرده بود یا چیزی گفته بود (به ما گفت عروسم بیرونم کرد)به هر حال یه مسیری یا 3 روز پیاده اومده بود تا رسیده بود...چیزیم نخورده بود
بابا کمکش کرد وگفت میخام برم سالمندان
یکی دو روز قبل عید اومد خونه با التماس به بابا گفت کلید هییتونا بدین من برم خادم بشم اونجا بمونم.اما تو را به امام حسین نذارین برم سالمندان
پسر نامردشم هم حقوق باباشو هم یه مقداری وام و زمینشو گرفته بودو آوارش کرده بود
به نظرت اینا دعا میخان
حتی بابای ادم بد هم باشه...وظیفه قرزنده که از پدر مادرش مراقبت کنه