mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • می ایم

    می مانم

    و برایت مینویسم اینجا ......مینویسم از خاطراتمان ....از لحظه هایی که هرگز فراموش نخواهند شد ...

    مینویسم از تو ....از کسی که قلبم ازان اوست ....
    رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرودبا تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی

    و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند

    و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی

    به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

    وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

    بانوی دریای من...

    کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت

    کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت



    دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم

    اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم

    حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را خودت میدانی

    تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی

    در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم

    وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام

    وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم

    تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام

    که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ، عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را

    دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی

    عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی

    ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایم

    هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را

    هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به انتظار آمدن دوباره منی!

    نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام

    احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه را برایت نوشته ام…
    بگو تمام تـــــــــو مال مــــن است

    دلــــــــم میخواهد

    حســـادت کنم به خـــــــودم…



    وقـتـی حـس میکـنم

    جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی

    تــو نفس میکــشــی و مـن

    از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !

    تـو بــآش !!!

    هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است …

    تـــو که می خندی

    گوشه های لبت

    به بهشت می رساند مرا

    و ترانه قلبت دنیا را

    به لبخندی آغشته می کند

    که یک لحظه به دنیا می آید…
    از تو به آسمانها رسیدم ، شدم خورشید و بر روی دنیا تابیدم

    از تو به دریاها رسیدم ، مثل یک موج خروشان در آغوش ساحل قلبت خوابیدم

    از تو به عشق رسیدم ، عاشق شدم و راز عشق را فهمیدم...

    از تو به رویاها رسیدم ، در خیالم به حقیقت رسیدم ،

    زندگی ام با تو همین است که من رسیده ام به جایی که

    دلم نمیخواد هیچگاه ترک کنم این دنیای عاشقانه را

    رها کردی مرا از تنهایی آنگاه که نسیم عشقت گرد و غبارها را از دلم برد،

    آنگاه که امواج پر از عشقت غمها را از دلم شست ،

    رسیده ام به جایی بهتر از تمام دنیا ، به جایی که پر از آرامش است ،

    آری قلبت برایم یک کلبه عاشقانه است ،

    که همیشه بمانم در آن ، تا از آن به تو برسم ، تا از تو دوباره به قلبت برسم

    از تو به تو رسیدم ، شدم قلبی و برایت تپیدم ،

    تا از تپشهای من ، مال تو باشم ،

    همیشه و همه جا جزئی از وجود تو باشم...
    اگر♥ تــــــــو ♥ را امتحـــــان میگرفتند،

    بـــی شَکــــــ مَـــــن

    رتبـــــــــه اوَل میشدم

    بَـســـ کــــــــه تِکـــرار کَردم

    نامَـتـــــ را در مـــــرور خاطِـــــــراتـــــــ..


    وقتى که میگى :

    دیگه برای همیشه فراموشش کردم

    و هیچ احتیاجى بهش ندارى

    دقیقا همون زمانیه که

    بیشتر از همیشه دلت براش تنگ شده.....!



    آغوش من فقط اندازه تو جا دارد و بس



    باور نمی کنی ؟؟؟



    همین لحظه

    چشمهایت را ببند ...

    خیال مرا در آغوش بکش ...

    ببین لبریز می شوی از عشق ...

    از من ...

    ببین آغوش من 'فقط' به اندازه تو جا دارد...
    درست هست تنهایم
    چه بی عشقم که تمام دنیایم هست
    چه بی دوستانم
    اخر عشقم که هست فرقی نمکیند دیگران نباشند ولی وقتی عشقم که تمام دنیایم هست نیست
    نمیدانم بی حضور ادمهای دیگر چگونه روزم را شب کنم
    تنهایی را گاهی دوست دارم و گاهی نه
    وقتهایی که از عشقم دلخورم مینویسم از غم نه زیاد ناراحتیم را نشان نمیدهم اخر او را انقدر دوست دارم که تحمل دیدن غمش را ندارم اما وقتی از چیزهای دیگر یا ادمهای دیگر دلخورم خیلی راحت مینویسم از خشم درونیم شاید با کلمات کمی ارام شوم اما در این لحظات دلم میخواهد عشقم کنارم بود نمیدانم چرا اینگونه ام ادمها وقتی از عشقشان ناراحت هستند راحت به او میگویند اما نمیدانم چرا من وقتی ناراحتم از او تنها اشک میریزم و ساکت تر از همیشه میشوم و وقتی ارام میشوم
    دیگر نمیدانم چه کنم اخر احساس تنهایی و بدتر از ان افکاری ناخواسته عذاب میدهد روحم را
    چقدر دلم میخواست در لحظاتی که از عشقم دلخورم کنار میامد و مرا محکم در اغوش میگرفت تا مثل همیشه دلخوری بینمان با یک بوسه عاشقانه اش از بین برود ولی وقتی کنارم نیست نمیدانم چگونه ارام کنم خودم را
    میخوای بری ؟؟؟

    خوب باشه برو اما ستاره ات را هم همراه خودت ببر ....
    دورم از تو


    بي قرار گرماي دلت ...

    مي لرزم اينجا......

    احساس مي شوي ...چون سايه ي خميده بر ديوار

    مي رقصي بر بي تابي من

    و چه نزديک است خاطراتت

    چسپيده به ذهنم

    نقش بي همتاي رخسار تو ...

    دلتنگي ام را مي پوشانم

    با بستري از کلمات

    اما باز

    کسي در دلم

    تو را صدا مي زند



    تو باش

    با دستهایت

    - حتی اگر سرد باشند-

    با چشمهایت

    - حتی اگر خالی باشند

    از آن نگاهی که آغاز می کند روح راـ

    باش

    با آن لحن نازنین ات

    حتی اگر تلخ باشد

    - به تلخی سرنوشت من -

    تو باش

    فقط باش

    که وقتی هستی

    از شعف حضورت؛

    من نه توان لمس دارم، نه می بینم، نه می شنوم، نه...

    تو باش...


    که وقتی هستی من در نیستیِ خوشایند عشق، از خود رها می شوم...




    وقتی عاشق شدی
    به کسی نگو
    اخر کسی معنای حرفهایت را نمیفهمد
    تنها به خود خدا بگو
    اخر خدا تنها حامی عاشقان هست
    اخر خدا تنها کسی هست که
    میتواند تو را به یارت برساند
    نیمی از ادمها را میشناسم که نمیگذارند
    دو نفر که مال هم هستند به هم برسند
    و تحمل دیدن شادی ان دو در کنار هم را ندارند
    وقتی عاشق شدی تنها از خدا بخواه
    یاریت کند در این دنیا
    تنها از خدا بخواه لحظاتی که زمین میخوری بلندت کند
    وقتی عاشق شدی به هیچ کس نشانش نده
    اینجا کسی از عشق حرف نمیزند
    اینجا عاشق محکوم هست و بدتر از ان هرگز نمیگذارند کنار معشوقش با ارامش قرار گیرد
    دوباره من و یک دنیا پر از خاطره
    دوباره دلم تنگ است
    به اندازه یک گل پژمرده
    به اندازه سوز و تب دشت باران خورده
    به اندازه اندوه مرغ قفسی
    دوباره صورتم نم اشک را حس کرد
    دوباره باران را به انتظار نشسته ام
    دوباره درد را به مدارا نشسته ام
    دوباره دل شوره را به دل نهفته ام
    دوباره می خواهم به سوی تو بیایم
    دوباره دلم هوای تو را کرده است
    کاش میشد همیشه از تو بنویسم
    کاش میشد همیشه با تو بمانم
    کاش میشد همیشه در تو طلوع کنم
    تا غروبت را به انتظار ننشینم
    کاش پرواز دوباره ها به اندازه ای کاش های دلم پر میگرفت
    طنین یادت در طپش قلب عاشقم را به نظاره منشین
    این دل از تو سخن میگوید
    بشنو تمام آنچه را که فریاد میزند
    در پس ثانیه های اضطراب
    در پس امواج خروشان بی دوامی
    سکوت من پر از صداست
    شنیدنی ترین سکوت های من نثار تو باد
    آن قدر پروانه وار است دلم که تنها تو را میخواند
    گوش به جانم بسپار
    میخوانمت به شوق جان
    تمام عاشقانه هایم از برای تو باد
    در این شب سرد
    تنها صدایی که از درون قلب خود میشنوم
    سکوت عشق توست...
    گاهی حجم دلتنگیهایم آنقدر زیاد میشود . . .

    كه دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ میشود . . . !

    دلــــــــتـــنــگـــــــ ــــم . . . !
    هر شب از جدار تنهائی

    به ازدحام نبودنت

    خیره می شوم

    نجوائی آرام

    و اشکی ساکت

    به تو می برد مرا

    و می اندیشم

    شبیه رودی بی دریا

    جنگلی بی درخت

    خوابی بی رؤیا

    و پنجره ای بی آسمان

    بی تو ...

    من چه قدر گم می شوم !
    هر بار

    از سوزش انگشتان م

    درمی یابم

    که باز

    نامِ تُرا

    ...

    می نوشته ام.



    دور مـی شوے از مـن

    بــے آن کـِ بدانـی؛

    اگر از هَفـتــ آسمان هم بگذرے

    هَـم ـچنان در قـلـبــِ مـن جـآ دارے !l

    دور مـی شوے از مـن

    بــے آن کـِ بدانـی؛

    اگر از هَفـتــ آسمان هم بگذرے

    هَـم ـچنان در قـلـبــِ مـن جـآ دارے !l
    دنبال کلمه میگردی حالا دلتنگی یا دل گرقتگی شاید فقط به رسم ادب یانه....؟بازهم دنبال کلمه ای...
    سلام خوبی اقا مانی، دوست عشق من
    میدونم شاید بیاین و سر بزنید
    خواستم ازتون بخوام با عشق من کمی حرف بزنید
    نمیدونم میتونید باهاش حرف بزنید تا زودتر با هم حرف بزنیم تا بتونیم مشکلاتمون حل کنیم میخوام عشقم بدونه میدونم از من ناراحت هست اما تا وقتی نخواد حرف بزنیم نمیتونیم هیچ کاری انجام بدیم فکر میکنم اونقدر بزرگ شدیم که با حرف زدن مشکلاتمون حل کنیم تا دیگه ناراحت نباشیم از همدیگه البته من خیلی دل تنگ و نگران و بی تابشم اما خوب عشقم یه ماه رفته سفر هنوز خبری ازش ندارم اما قبل رفتنش اتفاق بدی افتاد شاید بدونید به هر حال شما محرم رازهای عشقم هستید واقعا بهتون حسودیم میشه اخه میتونید کنارش باشید اما من هنوز نمیتونم مثل اینکه اونقدر که به شما اعتماد داره به من نداره نمیدونم یعنی عشقم هم به همون اندازه که دل تنگش هستم دلتنگم میشه یا نه اما خوب میدونم هر دو سر عهدی که با هم بستیم میمونیم بهش بگید زودتر از سفرش برگرده منتظرشم
    لطفا به عشقم این هم از جانب من بگید
    دوستت دارم عشقم

    ممنون میشم
    شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی

    آوای تو می خواندم از لایتناهی

    آوای تو می آوردم از شوق به پرواز

    شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی

    امواج نوای تو، به من می رسد از دور

    دریایی و من تشنه مهر تو، چو ماهی

    وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان

    خوش می دهد از گرمی این شوق، گواهی

    دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

    من سر خوشم از لذت این چشم به راهی

    ای عشق تو را دارم و دارای جهانم

    همراه تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا