jentle man
پسندها
287

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ba salam dar surate niaz be moshavre dar khosuse tahsilat dar daneshgahaye europaee tanha kafist ba ma tamas begirid dr_sarasadeghi@yahoo.com
    سرنوشت حقیقت...
    روزي دروغ به حقيقت گفت : مــــيل داري با هم به دريـــا برويم و شنـــا کنيم ، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد .
    آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد .
    دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او را پوشيد و رفت .
    از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود...
    خیلـــی سختـــه تـــو ایـــن دنیایـــی کـــه
    هیـــچ کـــس ، هیـــچ کـــس رو نمی خـــواد ...

    تـــــــــو
    بـــخـــوای

    اونـــــم بــــخــــواد

    امـــــــا ...

    دســــــــت روزگـــــار
    نـــــــــخــــــواد .!
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/433583-عکسای-خاص-؟؟؟؟?p=6048547#post6048547
    داستانه امروز:

    آرزویه سالگرد ازدواج

    یک زوج در اوایل 60 سالگی ، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن. ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت : چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و در تمام این مدت به هم وفادار موندین ، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین. خانم گفت : اووووووووووووووووه ! من میخوام به همراه همسر عزیزم ، دور دنیا سفر کنم . پری چوب جادووییش رو تکون داد و اجی مجی لا ترجی و دوتا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک در دستش ظاهر شد.
    حالا نوبت آقا بود ، چند لحظه فکر کرد و گفت : خب ، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابراین ، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم. خانم و پری واقعا ناامید شده بودن ولی آرزو ، آرزوه دیگه !!!
    پری چوب جادوییش و چرخوند و اجی مجی لا ترجی
    و آقا 90 ساله شد !


    نتیجه اخلاقی:خدایا همه این پسرا رو سر به راه کن
    آمین

    دی:
    شما یه کم بفرما در نوشابه:D
    خب لابد اونا چشماشون خوب نمیبینه:biggrin:
    داستانه امروز:

    میدونی من کیم؟!

    مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:

    «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

    صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»

    کارمند تازه وارد گفت: «نه»

    صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»

    مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»

    مدیر اجرایی گفت: «نه»

    کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!!!!
    به نام بی نام او بیا تا شروع کنیم / در امتداد شب نشینیم و طلوع کنیم
    مهم نیست چگونه، چطور و چند / به یک تلنگر ساده بیا تا رجوع کنیم
    ببین که خاک چگونه به سجده افتاده / چرا غرور و تفاخر بیا تا رکوع کنیم . . .
    بی ادب بچم به این نازی
    بچه خودت زشته به باباش رفته:biggrin:

    این عکسه چیه گذاشتی آدم میترسه؟
    خب بازم تو از نظر پزشکی معاف بودی باید پیگیر میشودی
    زندگی که اره نمیشه کاریش کرد امیدوارم به شیمی درمانی جواب بدی:w22:
    چطور گذاشتن بری سربازی؟:surprised:کمیسیون پزشکی واست تشکیل نشده؟
    وای خدای من چه خبر بدی :w09:؟؟واقعا متاسف شدم :cry:
    :eek:یعنی چی؟ منظورت چیه؟ میشه توضیح بدی ؟ مشکلی داری ؟چه اتفاقی واست افتاده ؟
    ناراحت شدم؟:cry:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا