ساری علیه السلام
ما تو خونه کوچیک به دنیا میاییم ، توی شهرای بزرگ جوون میبازیم
راه میریم ، حرف میزنیم، دق میکنیم، تا یه چیز شبیه زندون بسازیم
صب تا شب مث زنبور عسل توی شونه های هم وول میخوریم
سر شب با چرتکه یا ماشین حساب ، زخمای صب تا غروب و می شمریم
لعنتی – برگای تقویمو میگم – غیر از روزای سیا روز نداره
دیگه هیچ اشپز و اشپز خونه ای تو دیگش اش دهن سوز نداره
با تو ام ! تو که میگی هوا همیشه ابری نیس
اگه میتونی یه روز بیا منو بنویس
اتوبوس با صد نفر دلواپسی ، صب و با هم وتنهاییش شریک ما میشه
یه کمی نون و پنیر و کوفت ودرد ، قاطی درد و رنج و بلای ما میشه
سر ظهر ساختمون های نیمه سازه با گچ و اهن و خاک بالا میره
کارگر افغانی پرپر میزنه حقوق سه ماهه پیش بگیره
شب ، خیابون دراز بیخیال ، بورس عطر و ادم هزار کاره
یه نفر تو اون مغازه دنیا رو با تموم هستی بالا میاره
با تو ام ! تو که میگی هوا همیشه ابری نیس
اگه میتونی یه روز بیا منو بنویس