دکتر مهدیه
پسندها
1,972

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آن کس که درد عشق بداند
    آن کس که درد عشق بداند اشکی بر این سخن بفشاند
    این سان که ذره های دل بیقرار من




    سر در کمند عشق تو جان در هوای توست




    شایدمحال نیست که بعد از هزار سال




    روزی غبار مارا آشفته پوی باد




    در دوردست دشتی از دیده ها نهان




    بر برگ ارغوانی




    پیچیده با خزان




    یا پای جویباری




    چو اشک ما روان




    پهلوی یکدیگر بنشاند




    ما را به یکدگر برساند.
    تنها منم! همه درد تنم! یادگاری تو! چشم خیس و ترم
    لای لای لالای لای لای لالای لای لای
    واسه اینکه دار و ندار منی
    که انقدر تورو دوست دارم
    بـرو
    نزار گریه هام و ببینی عزیز
    یه کاری نکن کم بیارم
    بـرو…
    زمین و زمان بسته ی عشق توست
    می خوام از زمین و زمان کنده شم
    تو حتی نگاهم نکردی چرا؟!
    یه کاری نکردی که شرمنده شم
    مممممممممممممممممممممم
    یه چیزی تو چشمای خیس تو بود
    که خیلی نمی شد تماشاش کرد
    تورو می کشیدم که یادم نری
    من ِ شاعر رو عشق نقاش کرد
    تنها منم! همه درد تنم یادگاری تو چشم خیس و ترم
    لای لای لالای لای لای لالای لای لای
    خداحافظی می کنی با کسی
    که از تو یه دنیا محبت گرفت
    خداحافظی درد سنگینی ِ
    الهی بمیرم که گریه ات گرفت
    تنها منم
    همه درد تنم
    یادگاری تو
    چشم خیس و ترم
    تنها منم! همه درد تنم یادگاری تو چشم خیس و ترم
    رسیدن هم...............
    مثل نرسیدن سخت است




    رسیدن آداب دارد !
    وقتی رسیدی باید بمانـی،




    باید بسازی ..
    باید مدام یادت باشد که چه قدر زجر کشیدی تا رسیدی




    که آرزویت بوده برسی !
    وقتی رسیدی باید حواست باشد




    تمام نشوی
    مــَـن نــگاه تـــو را شـعـر مے کـنـم!
    تـــو شـعــر مـَــرا نـــگاه مے کنـے!
    × بـــازے عجیـبـی ستــــ ×
    شـعــر نـــگاهِ تــــو ،
    روےِ قـــافیـــه هاےِ دلـــــــم مے نشینــد …




    مثل آسمــــان می مانی
    دوستتـــ دارم اما نمیتـــوانم داشـــته باشمتـ
    گـــاهــــے فـ ــاصــ ـلــ ــہ هــم زیـبــاســت




    دورتــر کــہ بـایـسـتـے




    زیـبـایـے ات تـمـام قـد مــے نـشــیـنـد در قــاب چـشــمانـم
    غمگینم همانندِ مادری که کودک بیمارش با لبخند به او میگوید: امسال، سین هشتم سفره ی ما سرطان من است
    غمگینم همانندِ مادری که کودک بیمارش با لبخند به او میگوید: امسال، سین هشتم سفره ی ما سرطان من است
    غمگینم همانندِ مادری که کودک بیمارش با لبخند به او میگوید: امسال، سین هشتم سفره ی ما سرطان من است
    غمگینم همانندِ مادری که کودک بیمارش با لبخند به او میگوید: امسال، سین هشتم سفره ی ما سرطان من است
    جایی ته ذهن خدا


    گیر کردم


    اینجا خیلی شلوغ است


    دقیقا نمیدانم چندنفر جلوی من
    هستند


    اما زیادند


    خدایا میشود مرا


    زودتر بیاد آوری!


    بعداز کلاغ


    بعد ازگنجشک...
    غمگینم همانندِ مادري كه كودك بیمارش با لبخند به او میگوید:










    امسال، سین هشتم سفره ي ما سرطان من است...










    بعضی چیزها را " باید " بنویسم






    نه براي اینكه همه " بخونن " و بگن " عالیه "






    براي اینكه " خفه نشم "






    همین !!
    رسیده ام ب حس برگی ک میداند باد از هر طرف بیاید سرانجامش افتادن است.....










    امسال، سین هشتم سفره ي ما سرطان من است...








    بعضی چیزها را " باید " بنویسم





    نه براي اینكه همه " بخونن " و بگن " عالیه "





    براي اینكه " خفه نشم "





    همین !!
    رسیده ام ب حس برگی ک میداند باد از هر طرف بیاید سرانجامش افتادن است.....


















    امسال، سین هشتم سفره ي ما سرطان من است...
















    بعضی چیزها را " باید " بنویسم










    نه براي اینكه همه " بخونن " و بگن " عالیه "










    براي اینكه " خفه نشم "










    همین !!
    ...شايد محال نيست
    آن کس که درد عشق بداند
    اشکي بر اين سخن بفشاند
    اين سان که ذره هاي دل بيقرار من
    سر در کمند عشق تو، جان در هواي توست
    شايد محال نيست که بعد از هزار سال
    روزي غبار مارا ، آشفته پوي باد
    در دوردست دشتي از ديده ها نهان
    بر برگ ارغواني
    پيچيده با خزان
    يا پاي جويباري
    چون اشک ما روان
    پهلوي يکدگر بنشاند
    ما را به يکدگر برساند
    گــويــی پــدر ژپتــوی نجــار




    از ســرمــا،




    پينــوکيــوی عــزيــزش را




    در اجــاق مــی ســوزانــد،




    اينگــونــه کــه تــو مــرا . . .
    گناهــانــم را دوســــت دارم!!




    بیشتــر از تمــام ِ کــارهـــای خــوبــی کــه کـــرده ام ...








    مــی دانــی چـــرا ؟!




    آنهـــا واقعـــی تریــن انتخــــاب هـای مــن هستـنــــد
    دلم می خواست لای آدمها مثل ورق بازی جوری بُر بخورم،
    که کسی
    نفهمد چه حالی هستم!
    جایی ته ذهن خدا

    گیر کردم

    اینجا خیلی شلوغ است

    دقیقا نمیدانم چندنفر جلوی من
    هستند

    اما زیادند

    خدایا میشود مرا

    زودتر بیاد آوری!

    بعداز کلاغ

    بعد ازگنجشک...

    این بار مینویسمت...

    .تو. را میان اصطحکاک مداد وکاغذ

    گیر خواهم انداخت

    شاید اینگونه بشود تورا

    .تجربه. کرد...!!!
    اینجا زمین است،زمین گرد است!

    تویی که مرا دور زدی...

    فردا که به خودم رسیدی حال و روزت

    دیدنی است!
    چه لزومی دارد برای جزئیات زندگی گریه کنیم ، وقتی کل زندگی گریه دار است . . .
    هرچه میروم ، نمیرسم ! گاهی با خود فکر میکنم نکند من باشم ، کلاغ آخر قصه ها !
    از آجیل سفره ی نوروز ، چند پسته ی لال مانده است ، آنها که لب گشودند ، خورده شدند ! آنها که لال ماندند ، می شکنند ! دندانساز راست میگفت : پسته ی لال ، سکوتش دندان شکن است . . .
    تقصیر من که نیست !
    این بغض های سمج عادت شان شده است که مدام سر از کار دلم در آورند . . .
    اگه قرار بود هرکسی بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بده، با دیدن غمهای دیگران آهسته غمش رو در جیبش میگذاشت و به خونه بر می گشت ...
    به تو پرواز را اموختم و رهایت کردم تا ستاره ی دنباله دار باشی.... کاش با تو از عشق می کفتم تا بیاموزی کمی وفادار باشی! بادبادک کوچک من!
    می گویند : شاد بنویس ...


    نوشته هایت درد دارند!


    و من یاد ِ مردی می افتم ،


    که با کمانچه اش ،


    گوشه ی خیابان شاد میزد...


    اما با چشمهای ِ خیس ... !!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا