• جانممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
    کاش مخابرات
    یه روز صبح بهت اس ام اس میداد:

    مشترک محترم و عزیز ما،
    شما قبلا در طول روز فلان شماره رو دویست بار میگرفتی

    اس ام اس که حرفش رو نزن،
    اینقدر زیاد بود که ما حساب کتابش از دستمون در میرفت
    حتی بعضی اوقات اس ام اس هاتون اینقدر خوشگل بود
    که برا خودمون سیوش میکردیم
    حتی یه شب، ( زمستون بود فکر کنم)، اینقدر حرفای خشگل خشگل میزدین و ما هم هی گوش میدادیم
    که پای تلفن خوابمون برد،
    یادمون رفت بقیه پول تلفن شما رو حساب کتاب کنیم

    حالا مشترک
    حالا مشترک محترم و عزیز،
    چی شده که این روزا دیگه خبری ازت نیست؟
    چیزی شده؟
    چرا اون شمارهه رو دیگه نمیگیری؟
    یه اس ام اس خالی هم حتی نمیدی

    منِ مخابرات، اون دوره رو باهاتون زندگی کردم، حقمه که بدونم

    تو هم اس ام اس بدی بگی:
    بیخیال رفیق،
    این روزا هم میگذره....
    123456789101112131415161718192021222324252627282930گورر مامی یا گانا سایم:biggrin:
    خدا همین جاست
    باور نداری؟!
    گره از انگشتانت باز کن
    می بینی...
    خدا چون کودک گلفروش...
    دستهایش را ها... می کند و
    روی هر چه زمستان و بخاری را...
    کم!!
    سلام!
    حال همه‌ی ما خوب است
    ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
    که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
    با اين همه عمری اگر باقی بود
    طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
    که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
    نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

    تا يادم نرفته است بنويسم
    حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
    می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
    اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
    ببين انعکاس تبسم رويا
    شبيه شمايل شقايق نيست!
    راستی خبرت بدهم
    خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
    بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند!
    بی‌پرده بگويمت
    چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
    فردا را به فال نيک خواهم گرفت
    دارد همين لحظه
    يک فوج کبوتر سپيد
    از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
    باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
    يادت می‌آيد رفته بودی
    خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
    نه ری‌را جان
    نامه‌ام بايد کوتاه باشد
    ساده باشد
    بی حرفی از ابهام و آينه،
    از نو برايت می‌نويسم
    حال همه‌ی ما خوب است
    اما تو باور نکن! "
    شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
    عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
    دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
    و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست
    با اجازه بزرگترا ببببببببببببببببببلللللللللللله
    فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.
    آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است.كار را بر هیچ یك از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه كاری برای كاسبی وجود دارد ولی دوستی كه از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای كه از هم پاشید دیگر جمع نمیشود،‌ سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد.
    ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز ده

    گر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده

    افتاده ام در کوی تو پیچیده ام بر موی تو

    نازیده ام بر روی تو آن دل که بردی باز ده
    بنگر که مشتاق توام مجنون غمناک توام

    گرچه که من خاک توام آن دل که بردی باز ده

    ای دلبر زیبای من ای سرو خوش بالای من

    لعل لبت حلوای من آن دل که بردی باز ده

    ما را به غم کردی رها شرمی نکردی از خدا

    اکنون بیا در کوی ما آن دل که بردی باز ده
    تا چند خونریزی کنی با عاشقان تیزی کنی

    خود قصد تبریزی کنی آن دل که بردی باز ده

    از عشق تو شاد آمدم از هجر آزاد آمدم

    نزد تو بر داد آمدم آن دل که بردی باز ده
    می گویند : شاد بنویس …
    نوشته هایت درد دارند!
    و من یاد ِ مردی می افتم ،
    که با کمانچه اش ،
    گوشه ی خیابان شاد میزد…
    اما با چشمهای ِ خیس … !!
    غصه مــــرا خورد...

    وقتی دیدم

    دست به سینه ایستادی...!

    تمام راه را

    برای

    اغوشــــــت

    دویـــــــــده بودم ......
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا